- نقوش
- نقش ها، تصویرها، شکل ها، کاراکترها، کارکردها، جمع واژۀ نقش
معنی نقوش - جستجوی لغت در جدول جو
- نقوش
- جمع نقش، نگاره ها جمع نقش
- نقوش ((نُ))
- جمع نقش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برنگاریده، نگارین
نگاشته، نقش و نگار شده، نقش کرده
زموده نگاشته نقش شده نگاشته
درندگان سباع از شیر ببر پلنگ یوز و غیره
نگارگر
آنچه در آب بخیسانند، آب گوارا و سرد
کسی که صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز، کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند
نقدها، پول و بهاها، جدا کردن پولهای خوب از بد، سره کردن ها، جمع واژۀ نقد
عمل ناویدن
آنچه که نخوشدظنچه خشک نشود، سیاه داروکرمه البیضا هزارجشان
آنکه کمتربامردم آمیزش کندمرم گریزدیرآشنا: خودرای وکله خشک وبدتراز آن کینه یی ونجوش بود
نگارگر، صانع نقش، صورتگر
نگاشته، رنگارنگ، ستیزنده، جستارنده، همتا، کالای پراکنده
برگزیده چیزی برگزیده به گزیده درواخ به شدن از بیماری، دانستن
جمع نقل، میمزه ها گزک ها جمع نقل
سیراب شدن، باور داشتن خبری را، خیسانیدن چیزی را
چشم روشنی ارمغان اروسی (بنگرید به عروس)
جمع نقض، شکستن ها ویرانی ها
درخت موم کویک موم از گیاهان
جمع نقد
امر از نیوشیدن: گوش کن، بشنو، در ترکیب بمعنی نیوشنده آید: پند نیوش سخن نیوش نصیحت نیوش
درندگان، سباع
نیوشیدن، نیوشنده، پسوند متصل به واژه به معنای شنونده مثلاً سخن نیوش، نصیحت نیوش
Painter
pintor
malarz
художник