جدول جو
جدول جو

معنی نظاری - جستجوی لغت در جدول جو

نظاری
(نَظْ ظا)
شتر خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظاره
تصویر نظاره
(دخترانه)
نگریستن، نگاه کردن، تماشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظایر
تصویر نظایر
نظیره ها، آثاری که در تقلید از اثر شاعر یا نویسنده های دیگری سروده یا نوشته می شود، جمع واژۀ نظیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
نظر کردن، نگریستن، برای مثال سخن درست بگویم نمی توانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظامی
تصویر نظامی
مربوط به نظام، برای مثال لباس نظامی، (صفت نسبی، اسم) ارتشی، سرباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظارت
تصویر نظارت
عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری
زیرکی، فراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
چراغ شیره کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می کنند، (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است
فرهنگ فارسی عمید
(نَظْ ظا ری یَ)
ابل نظاریه، شتران منسوب به گروه بنو نظار و یا منسوب به نظار که نام گشنی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
نگرش، تماشا کردن، نگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نهاری ناشتایی روزانه روز به روز چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نگار، قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماری
تصویر نماری
مالیات فوق العاده (ایلخانان) نماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاری
تصویر نصاری
ترسایان، پیروان دین حضرت عیسی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارت
تصویر نظارت
نظر کردن و نگریستن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارگی
تصویر نظارگی
مشاهده، نظر کننده، بینندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظامی
تصویر نظامی
سپاهی، لشکری، جنگی، قشونی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نظیره مانندها مانندگان: و نظایر این ماثر از سعادت بندگان آستان سلطنت آشیان بدیع نیست. توضیح در فارسی جمع نظیر هم آید
فرهنگ لغت هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری، دکان نجاردرودگری، حقی که به نجارده یاقریه پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتاری
تصویر نتاری
(کشتی رانی) بندکوچکی است که درساحل بلنگربندند (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
فقربی چیزی تهی دستی: سیدمیران مرد بی نزاکت وبددلی میدانستش که باهمه نداری دماغش بالابود
فرهنگ لغت هوشیار
نظارت مراقبت، مباشرت کارگزاری، حق نظارتحق النظاره، در تازی نیامده کار گزاری سرپرستی، دریافتی کار گزاری دریافتی وینار گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاری
تصویر نهاری
((نَ))
طعامی که بدان ناشتا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصاری
تصویر نصاری
((نَ را))
جمع نصران و نصرانه، ترسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظارت
تصویر نظارت
((نَ رَ))
نگریستن، دیدن، مراقبت در انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
((نَ ظّ رِ))
بیننده، تماشاگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
((نِ رِ))
زیرکی، فراست، در فارسی، نگاه کردن، تماشا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظایر
تصویر نظایر
((نَ یِ))
جمع نظیره، مثل ها، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
((ن))
وسیله ای که با آن شیره تریاک را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نظارت
تصویر نظارت
وارسی، بازبینی، بازرسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نداری
تصویر نداری
فقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نظامی
تصویر نظامی
Military, Tactical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نظارت
تصویر نظارت
Surveillance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نظامی
تصویر نظامی
militar, tático
دیکشنری فارسی به پرتغالی