معنی نظارت
نظارت
وارسی، بازبینی، بازرسی
تصویر نظارت
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با نظارت
نظارت
نظارت
عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری
زیرکی، فراست
فرهنگ فارسی عمید
نظارت
نظارت
نظر کردن و نگریستن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
نظارت
نظارت
نگریستن، دیدن، مراقبت در انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
نظارت
نظارت
Surveillance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نظارت
نظارت
vigilância
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نظارت
نظارت
nadzór
دیکشنری فارسی به لهستانی
نظارت
نظارت
наблюдение
دیکشنری فارسی به روسی
نظارت
نظارت
нагляд
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نظارت
نظارت
toezicht
دیکشنری فارسی به هلندی