جدول جو
جدول جو

معنی نشکهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نشکهیدن
(لَحْوْ)
نشکوهیدن. پروا نکردن. مقابل شکوهیدن به معنی بیم و پروا داشتن و ترسیدن. (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
آن کبوترشان ز بازان نشکهد
بازسر پیش کبوترشان نهد.
مولوی (از انجمن آرا).
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
بی گرانی پیش آن مهمان نهند.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، زشت گفتن، ملامت کردن، مذمت کردن، برای مثال به نکوهش مکن درون ها ریش / خویشتن را نکوه از همه بیش (کسائی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
جانوری را شکار کردن، شکردن، اصطیاد، صید کردن، اشکردن، شکریدن، شکاریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
مضطرب شدن، بی قرار شدن، ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال وآن کبوترشان ز باز آن نشکهد / باز سر پیش کبوترشان نهد (مولوی - ۳۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال جهانداران ز خشم او شکوهند / چو غماز آن شکوهند از عیاران (قطران - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
مقابل شکوهیدن. رجوع به شکوهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو دَ)
بناخن و سرانگشت رخنه کردن. (برهان قاطع در لفظ پشکلید). رجوع به بشکلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَکْ کِ شُ دَ)
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) :
دوستان از فراق تو شکهند
من همی از وصال تو شکهم.
فرخی
وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من
کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن.
فرخی.
مگر زین سپس پندخود را دهند
ز یزدان پیروزگر بشکهند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
تا ز بسیاری آن زر نشکهد
بیکرانی پیش آن مهمان نهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
مضطرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکریدن
تصویر وشکریدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکلیدن
تصویر وشکلیدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاخیدن
تصویر نشاخیدن
نشاختن
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
تظاهر به بزرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکوهیدن
تصویر بشکوهیدن
وحشت کردن، ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
((پِ کِ دَ))
خراشیدن، رخنه کردن، با ناخن یا چیز تیزی چیزی را خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
((ش دَ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
((شُ دَ))
محترم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
((نَ یا ن دَ))
سرزنش کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانیدن
تصویر نشانیدن
((نِ دَ))
غرس کردن درخت، خاموش کردن آتش، نشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
((ش کُ دَ))
واهمه داشتن، مضطرب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیدن
تصویر نکوهیدن
مذمت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره