نشکوهیدن. پروا نکردن. مقابل شکوهیدن به معنی بیم و پروا داشتن و ترسیدن. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : آن کبوترشان ز بازان نشکهد بازسر پیش کبوترشان نهد. مولوی (از انجمن آرا). تا ز بسیاری آن زر نشکهند بی گرانی پیش آن مهمان نهند. مولوی
نشکوهیدن. پروا نکردن. مقابل شکوهیدن به معنی بیم و پروا داشتن و ترسیدن. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : آن کبوترشان ز بازان نشکهد بازسر پیش کبوترشان نهد. مولوی (از انجمن آرا). تا ز بسیاری آن زر نشکهند بی گرانی پیش آن مهمان نهند. مولوی
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) : دوستان از فراق تو شکهند من همی از وصال تو شکهم. فرخی وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن. فرخی. مگر زین سپس پندخود را دهند ز یزدان پیروزگر بشکهند. شمسی (یوسف و زلیخا). تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. تا ز بسیاری آن زر نشکهد بیکرانی پیش آن مهمان نهد. مولوی
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) : دوستان از فراق تو شکهند من همی از وصال تو شکهم. فرخی وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن. فرخی. مگر زین سپس پندخود را دهند ز یزدان پیروزگر بشکهند. شمسی (یوسف و زلیخا). تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. تا ز بسیاری آن زر نشکهد بیکرانی پیش آن مهمان نهد. مولوی
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)