جدول جو
جدول جو

معنی شکهیدن

شکهیدن((ش کُ دَ))
واهمه داشتن، مضطرب بودن
تصویری از شکهیدن
تصویر شکهیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکهیدن

شکهیدن

شکهیدن
مضطرب شدن، بی قرار شدن، ترسیدن، واهمه کردن، برای مِثال وآن کبوترشان ز باز آن نشکهد / باز سر پیش کبوترشان نهد (مولوی - ۳۳۱)
شکهیدن
فرهنگ فارسی عمید

شکهیدن

شکهیدن
شکوهیدن. مضطرب گشتن و بی قرار شدن. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). متحرک و مضطرب شدن. بیقرار گشتن. آزرده و رنجور گشتن. (ناظم الاطباء) ، ترس داشتن. بیم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ترسیدن. هراسیدن. (یادداشت مؤلف) :
دوستان از فراق تو شکهند
من همی از وصال تو شکهم.
فرخی
وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من
کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن.
فرخی.
مگر زین سپس پندخود را دهند
ز یزدان پیروزگر بشکهند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
تا ز بسیاری آن زر نشکهد
بیکرانی پیش آن مهمان نهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا

شکوهیدن

شکوهیدن
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار