- نشاندن
- کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن
جا دادن
خاموش کردن آتش، شاندن
معنی نشاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- نشاندن
- به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
- نشاندن ((نِ دَ))
- غرس کردن درخت، خاموش کردن آتش، نشانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوار کردن
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
سوار کردن، بر تخت نشاندن، کسی را بر جایی نشاندن
دائقه کسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
چیزی یا کسی را به طرفی کشیدن و بردن
افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، اوشاندن، افتالیدن
اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد
کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
کشاند خواهد کشاند بکشان کشاننده کشانده) کشیدن: (همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار)، (عرفی)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
مردن، درگذشتن، اقامت نکردن
به نوشیدن وا داشتن
((نِ دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
شانه کردن، شانه زدن موی، شاندن، شانیدن، برای مثال جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری - ۱۴۴)
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
منتشر کردن، انتشار، ساطع کردن
تر نهادن، خیساندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
بحرکت سریع و تند واداشتن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
ترساندن و گریزاندن
رنج دادن آزردن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
جر زدن، پاره کردن
دل کسی را سوزاندن
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن