جدول جو
جدول جو

معنی نماندن

نماندن
(لَ)
رفتن. اقامت نکردن. دوام نیاوردن. مقابل ماندن، مردن. درگذشتن. (یادداشت مؤلف) : چون عم او اردشیر که جای پدرش گرفته بود نماند. (فارسنامۀ ابن بلخی). در آن وقت که حالت شیخ به کمال رسیده بود و پیر ابوالفضل حسن نمانده. (اسرارالتوحید ص 17). در موصل نماند سن او به نودوشش رسید. (جامعالتواریخ).
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خستۀ رنجور نمانده ست.
حافظ.
، رها نکردن. نگذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
نماند ایچ در دشت اسبان یله
بیاورد چوپان به میدان گله.
فردوسی
لغت نامه دهخدا