- نشاسته
- آمیدون، آمولن
معنی نشاسته - جستجوی لغت در جدول جو
- نشاسته ((نِ تِ))
- ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود
- نشاسته ((نِ تَ یا تِ))
- نشانده، کاشته، تعیین کرده، منصوب
- نشاسته
- گردی سفید، بی بو، بی مزه که برای آهار دادن پارچه و ساختن پودر و چسب و پختن بعضی خوراک ها به کار می رود. در طب نیز استعمال می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نشانده، جا داده شده
نشاندن نشانیدن: سرهفته شه خواندوبنشاستش اباخلعت وباره آراستن، (شا. فرنظا)، کاشتن کشتن: دردل ماشاخ مهربانی بنشاست دل نه ببازی زمهرخواسته برکند. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 990)، نصب کردن تعیین کردن: وربشایستی که دینی گستریدی هرخسی کردگاراین جهان پیغمبری ننشاستی. (ناصرخسرو. 440)
پارسی تازی گشته نشاسته نشاسته
نشانده، جای داده نصب کرده
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
نشاختن، نشاندن، برای مثال هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی - ۳۹۳) ، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته، جلوس کرده، در حال نشستن
شسته ناشده، ناشور
نیت، میل
نامربوط
اشتباها، سهوا
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
شکسته
با لیاقت، مستحب، جایز، صالح، لایق
مجمل، مزین
جمعیت، سامان، ملک، املاک
لایق، سزاوار، زیبنده، خلیق
دانسته وقوف یافته، معروف مشهور بنام، آشنا، جمع شناختگان
نوشته، نقش کرده شده
نشاندن، نشانیدن، جا دادن، برای مثال به فرّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت (فردوسی - ۱/۴۴)
نوازش شده، خیر و خیرات، انعام
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
باغی که درختان آن را تازه کاشته باشند
ناسوده، نابسود، دست نخورده، سوراخ نشده
تازه برخاسته، نوجوان، در علم زیست شناسی نهال تازه