جدول جو
جدول جو

معنی نشئه - جستجوی لغت در جدول جو

نشئه
(نَ ءَ / ءِ)
نشاءه، حالت کیف آمیخته به رخوتی که بر اثر استعمال تریاک و امثال آن در شخص استعمال کننده مخدّرات پیدا شود. رجوع به نشاءه و نشوه شود:
هر کس به نشئه ای تاخت با نشئه کار خود ساخت
منهم زدم به وافور پک بی شمارو بی مرّ.
ایرج
حالت سرور و فرحی که از خوردن مسکرات پدید می آید. (ناظم الاطباء). رجوع به نشأه و نشوه شود، آفرینش. (ناظم الاطباء).
- آن نشئه، قیامت. (ناظم الاطباء).
- این نشئه، این جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نشئه
بر گرفته در فارسی سرخوشی شنگولی سرمستی هوشروی
تصویری از نشئه
تصویر نشئه
فرهنگ لغت هوشیار
نشئه
((نَ ئِ))
سرخوشی، حالت خوشی و کیفی که بر اثر استعمال مواد مخدر یا مشروبات الکلی به وجود می آید
تصویری از نشئه
تصویر نشئه
فرهنگ فارسی معین
نشئه
تلذذ، سرخوشی، سکر، کیف، کیفور، لذت، مستی، نشوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشفه
تصویر نشفه
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشئت
تصویر نشئت
پیدا شدن، سرچشمه گرفتن، مستی، کیف، نوجوان شدن، زنده شدن، پرورش یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
(نُشْ یَ)
رایحه. (اقرب الموارد). ج، نشایا. رجوع به نشیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
واحد نشر است. رجوع به نشر شود، نسیم. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته باشد اما مهر نکرده باشند. (از اقرب الموارد) ، ورقه ای که بر آن چیزی نوشته شده و بین مردم پخش کرده شود. (از المنجد). ج، نشرات
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود، چیزی اندک که در آوند باقی باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). چیز کمی که در ظرف باقی مانده باشد. (از المنجد). نشفه. (منتهی الارب) (المنجد) ، آنچه از دیک به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. (آنندراج). نشفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
گردن بند ستور. حلقۀ رسن که در گردن بهایم افکنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گردن بندی که به گردن ستور می نهند. (ناظم الاطباء). طوق یا ریسمانی که بر گردن اغنام و جز آن افکنند. (از المنجد). ج، نشق
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ مَ)
دست بویناک از چربش و جز آن. (آنندراج). یدی نشمه، دست من بویناک است از چربش و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تأنیث نشم است. (ناظم الاطباء). رجوع به نشم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ فَ)
ارض نشفه، زمین آب به خود درکشنده. (منتهی الارب). زمینی که بخود آب درکشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَفَ)
سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
تعویذ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسون. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسونی که علاج کرده می شود به او دیوانه و بیمار. (شرح قاموس) (از حاشیۀ برهان قاطع). حرز دیو دیده و بیمار. (یادداشت مؤلف). تعویذی است که بدان دیوانگان و بیماران و یا مردم نزار مشرف به هلاکت را درمان کنند. (از اقرب الموارد) :
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
نشرۀ من مدح امام است و بس
تا نرسد ز اهرمنانم زیان.
خاقانی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل باز نداشت
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید.
خاقانی.
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به آب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند.
خاقانی.
، هدیه که برای طفلان نویسند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرکبی از زعفران و جز آن که لوح اطفال را کنند. (یادداشت مؤلف) :
از آن چون لوح طفلانم به سرخی اشک و زردی رخ
که دل را نشرۀ عید است ز آن پیر دبستانی.
خاقانی.
- نشرۀ اطفال. رجوع به ترکیب نشرۀ طفلان شود:
تا کی چو لوح نشرۀ اطفال خویش را
در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم.
خاقانی.
- نشرۀ طفلان، آنچه با زغفران و غیره بر روی تختۀ اطفال نویسند. (برهان قاطع) .نشره، آنچه با زعفران و شنگرف برای کودکی که تازه به مکتب می رود بر روی لوح نویسند و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرۀ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک دیده، سربابش.
خاقانی.
، دعائی که با زعفران نویسند. (انجمن آرا). رجوع به نشره (ن ر) شود
تعویذی که بدان بیمار و دیوانه را علاج کنند. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). رقیه و افسون که بر دیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب). رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت نوخاستۀ خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
شادی ختم قرآن. (غیاث اللغات از مدار) (آنندراج از مدار) (ناظم الاطباء) ، آنچه با زعفران و شنگرف به روز مکتب نشینی به روی تختۀ طفلان نویسند. (غیاث اللغات از برهان قاطع) (آنندراج). و آن را نشرۀ طفلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بر تختۀ اطفال نویسند در مکتب. (فرهنگ خطی). رجوع به نشره شود:
چرخ را نشرۀ نون والقلم است ازمه نو
کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند.
خاقانی (از فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ بَ)
مردی که چون به کاری درآویزد از آن دست نکشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). نشبه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ بَ)
مال اصیل اعم از ناطق یا صامت. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشب. (المنجد) ، آب و زمین. (منتهی الارب). عقار، و گفته اند مال و عقار. (از اقرب الموارد) ، نشب. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
لته پاره ای که بدان آب باران گرفته در آوند افشارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پارچه ای که بدان آب باران را گرفته در آوندی فشار دهند. (ناظم الاطباء). کهنه پاره ای که در تنشیف آب استعمال شود. (از المنجد). نشّافه. (المنجد) ، نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد). سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ سیاه سوخته و متخلخلی که بدان پای را پاک کنند. (ناظم الاطباء). سنگ پای خار. سنگ پا. (از بحر الجواهر). سنگ متخلخلی که در حمام بدان جسم را پاک کنند. (المنجد). نسفه. سنگ متخلخلی که در حمام بدان چرک دست و پای را پاک کنند. (از اقرب الموارد). سنگ پا. سنگ حمام. ج، نشف، نشف، نشف، نشف، نشاف. (اقرب الموارد) ، چیزی اندک که در آوند باقی باشد. نشفه، آنچه از دیگ به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
حوض نو کنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (صراح) (ناظم الاطباء). اول ما یعمل من الحوض. (اقرب الموارد)، گویند هو بادی النشیئه، آنگاه که آب آن خشک شود و زمین آن پیدا گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، سنگ که در تک حوض اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگی که در کف حوض کارگذارند و خاکی که اطراف نصائب (سنگهای پیرامون حوض) باشد. (از اقرب الموارد)، خاک که گرد سنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، خرمای تر و تازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شاخ نازک خرمابن بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخۀ نازک و بلند خرمابن. (ناظم الاطباء)، آنچه راست برآمده باشد از هر گیاه و هنوز سطبر نگردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر گیاه راست آمده ای که هنوز سطبر نشده باشد. (ناظم الاطباء). نشاءه. (از المنجد)، گیاه نصی یا صلیان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
{{مصدر}} برخاستن بعد خفتن. (منتهی الارب). برخاستن پس از خفتن. (ناظم الاطباء). برخاستن باز خفتن. (آنندراج). ناشئه. (اقرب الموارد) (المنجد). قیام بعد از نوم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُ)
بپروردن و ببالاییدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پروردن و زنده کردن و گولانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پروردن. (اقرب الموارد) : نشّی ٔ (مجهولاً) تنشئهً، آفرید و زیست و گوالید و جوان گشت. و قراءالکوفیون او من ینشاء (بفتح شین). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِشْ یَ)
رایحه. (معجم متن اللغه) (المنجد). ج، نشایا. و رجوع به نشیّه و نشیه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر هنگام دوشیدن. (ناظم الاطباء). کفی که هنگام دوشیدن بر سر شیر پدید آید. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشافه. (از اقرب الموارد) ، سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نشفه شود، نشفه. چیزی اندک که در آوند باقی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد) (از اقرب الموارد) ، آنچه از دیگ به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دیگ با کفگیر برآرند و گرم گرم بخورند. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشده
تصویر نشده
جست و جوی گمشده
فرهنگ لغت هوشیار
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پا، هوله آبچین (برخی هوله را بر گرفته از خاولی ترکی دانسته اند) داروی بوییدنی، افسار
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
نوجوان شدن، پرورش یافتن کیف، حالی که بر اثر مسکرات یا مخدری به شخص معتاد دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشئه
تصویر ناشئه
مونث ناشی برنا: دخترک، تازه کار دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشره
تصویر نشره
((نُ رَ یا رِ))
افسونی که به وسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
((نَ وَ یا وِ))
سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشأه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشمه
تصویر نشمه
((نَ مِ))
زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین