غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مِثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را (قوم نایمان را) در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشکرها. (جهانگشای جوینی). و دختری از ایشان بخواست و قبیلۀ نایمان بیشتر ترسا باشند او را دختر الزام کرد تا او نیز بت پرست شد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 48). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 34، 100، 247 و حبیب السیر ج 3 ص 10، 25، 27 و 409 شود
نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را (قوم نایمان را) در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشکرها. (جهانگشای جوینی). و دختری از ایشان بخواست و قبیلۀ نایمان بیشتر ترسا باشند او را دختر الزام کرد تا او نیز بت پرست شد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 48). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 34، 100، 247 و حبیب السیر ج 3 ص 10، 25، 27 و 409 شود
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان، در 3 هزارگزی جنوب شرقی سراوان و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به کوهک در جلگۀگرمسیر مالاریاخیزی واقع است و 145 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و ذرت و شغل اهالی زراعت است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان چانفسا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در 62 هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع است و 50 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان، در 3 هزارگزی جنوب شرقی سراوان و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به کوهک در جلگۀگرمسیر مالاریاخیزی واقع است و 145 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و ذرت و شغل اهالی زراعت است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان چانفسا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در 62 هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع است و 50 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دانشمند آلمانی که مطالعات قابل توجهی در ادبیات عامیانه (فولکلور) کرده است: در سال 1741 میلادی متولد شد و به سال 1801 درگذشت، او علاوه بر کارهای ادبی تعدادی ’اوپرا’ ساخت و در موسیقی قرن 17و 18 میلادی آلمان سهمی بسزا داشت
دانشمند آلمانی که مطالعات قابل توجهی در ادبیات عامیانه (فولکلور) کرده است: در سال 1741 میلادی متولد شد و به سال 1801 درگذشت، او علاوه بر کارهای ادبی تعدادی ’اوپرا’ ساخت و در موسیقی قرن 17و 18 میلادی آلمان سهمی بسزا داشت
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان: ای دریغا که موردزار مرا ناگهان بازخورد برف وغیش. کسائی. به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان. فردوسی. بر این بر نیامد بسی روزگار که بیمار شد ناگهان شهریار. فردوسی. به کیخسرو آمد خبر ناگهان که آمد سپاهی چو ابر دمان. فردوسی. که هر دم چرا گردی از من نهان دگرباره پیدا شوی ناگهان. نظامی. فروشد ناگهان پایت به گنجی ز دست افشاندیش بی پای رنجی. نظامی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خورده ای رنجور. نظامی. از مددهای او به هر نفسی دوستی ناگهان همی یابم. عطار. ناگهان بهلول را خشکی بخاست رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست. مولوی. چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار. سعدی. ناگهان بانگ در سرای افتاد که فلان را محل وعده رسید. سعدی. که گردد ناگهان از دور پیدا نگاهش جانب دیگر بعمدا. وحشی. ، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه: برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان. فردوسی. به کارآگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان. فردوسی. ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان. فردوسی. ، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) : گر آمد ناگهان از من خطائی مرا منمای داغ هر جفائی. (ویس و رامین). ، تصادفاً. مصادفهً: کآن فلانی یافت گنجی ناگهان من چو آن خواهم چرا جویم دکان. مولوی. به دشتی ناگهان افتاد راهش که از هر گونه گل بود و گیاهش. وصال. - از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه: تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان. رودکی. به دام من آویزد از ناگهان به خونها که او ریخت اندر جهان. فردوسی. دو مرد جوان دید کز ناگهان رسیدند از ره بر پهلوان. فردوسی. برآساید از ما زمانی جهان نباید که مرگ آید ازناگهان. فردوسی
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان: ای دریغا که موردزار مرا ناگهان بازخورد برف وغیش. کسائی. به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان. فردوسی. بر این بر نیامد بسی روزگار که بیمار شد ناگهان شهریار. فردوسی. به کیخسرو آمد خبر ناگهان که آمد سپاهی چو ابر دمان. فردوسی. که هر دم چرا گردی از من نهان دگرباره پیدا شوی ناگهان. نظامی. فروشد ناگهان پایت به گنجی ز دست افشاندیش بی پای رنجی. نظامی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خورده ای رنجور. نظامی. از مددهای او به هر نفسی دوستی ناگهان همی یابم. عطار. ناگهان بهلول را خشکی بخاست رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست. مولوی. چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار. سعدی. ناگهان بانگ در سرای افتاد که فلان را محل وعده رسید. سعدی. که گردد ناگهان از دور پیدا نگاهش جانب دیگر بعمدا. وحشی. ، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه: برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان. فردوسی. به کارآگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان. فردوسی. ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان. فردوسی. ، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) : گر آمد ناگهان از من خطائی مرا منمای داغ هر جفائی. (ویس و رامین). ، تصادفاً. مصادفهً: کآن فلانی یافت گنجی ناگهان من چو آن خواهم چرا جویم دکان. مولوی. به دشتی ناگهان افتاد راهش که از هر گونه گل بود و گیاهش. وصال. - از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه: تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان. رودکی. به دام من آویزد از ناگهان به خونها که او ریخت اندر جهان. فردوسی. دو مرد جوان دید کز ناگهان رسیدند از ره برِ پهلوان. فردوسی. برآساید از ما زمانی جهان نباید که مرگ آید ازناگهان. فردوسی
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان، در 55 هزارگزی جنوب سوران، کنار راه سوران به سرباز واقع است، منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و مالاریاخیز است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ذرت است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان، در 55 هزارگزی جنوب سوران، کنار راه سوران به سرباز واقع است، منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و مالاریاخیز است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ذرت است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان