جدول جو
جدول جو

معنی ناگمان - جستجوی لغت در جدول جو

ناگمان
بی گمان، بی شک
تصویری از ناگمان
تصویر ناگمان
فرهنگ فارسی عمید
ناگمان(گُ)
بی گمان. بی شک. بی خیال. بی شبهه، غیرمترقب. نابیوسان
لغت نامه دهخدا
ناگمان
بی گمان بی شک بدون شبهه: پیر عشق آنجا بعرسی پاره میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگمان آورده ام. (خاقانی. سج. 256)، غیر مترقب غیر منتظر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
(پسرانه)
خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه
ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را (قوم نایمان را) در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشکرها. (جهانگشای جوینی). و دختری از ایشان بخواست و قبیلۀ نایمان بیشتر ترسا باشند او را دختر الزام کرد تا او نیز بت پرست شد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 48). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 34، 100، 247 و حبیب السیر ج 3 ص 10، 25، 27 و 409 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان، در 3 هزارگزی جنوب شرقی سراوان و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به کوهک در جلگۀگرمسیر مالاریاخیزی واقع است و 145 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و ذرت و شغل اهالی زراعت است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان چانفسا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در 62 هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع است و 50 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دانشمند آلمانی که مطالعات قابل توجهی در ادبیات عامیانه (فولکلور) کرده است: در سال 1741 میلادی متولد شد و به سال 1801 درگذشت، او علاوه بر کارهای ادبی تعدادی ’اوپرا’ ساخت و در موسیقی قرن 17و 18 میلادی آلمان سهمی بسزا داشت
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان:
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان.
فردوسی.
بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.
فردوسی.
به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان.
فردوسی.
که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان.
نظامی.
فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی.
نظامی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.
نظامی.
از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم.
عطار.
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست.
مولوی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.
سعدی.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.
وحشی.
، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه:
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان.
فردوسی.
به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) :
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی.
(ویس و رامین).
، تصادفاً. مصادفهً:
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان.
مولوی.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش.
وصال.
- از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه:
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.
رودکی.
به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان.
فردوسی.
دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره بر پهلوان.
فردوسی.
برآساید از ما زمانی جهان
نباید که مرگ آید ازناگهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان، در 55 هزارگزی جنوب سوران، کنار راه سوران به سرباز واقع است، منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و مالاریاخیز است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ذرت است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند:
همی گفت زندان و بند گران
کشیدم همی ناچمان و چران.
فردوسی.
فرنگیس نالنده بود این زمان
بلب ناچران و بتن ناچمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
آنکه شک ندارد کسی که سوء ظن ندارد، بدون شک یقینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
سوءظن دار، بدخیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
عمل زاییدن وضع حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمان
تصویر بازمان
توقف، درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
ناگاه، غیر مترقب، یکباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچمان
تصویر ناچمان
آنکه چمیدن نتواند بی حرکت، عاجز ناتوا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
((گَ))
بی خبر، ناگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
وضع حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باهمان
تصویر باهمان
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
مشکوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
مسلم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
مسرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازمان
تصویر سازمان
موسسه، اداره
فرهنگ واژه فارسی سره
بغتتاً، بناگاه، بی خبری، بی خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نگران
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی