جدول جو
جدول جو

معنی ناکاریدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناکاریدن
(کَ)
ناکاشتن. نکاریدن. مقابل کاریدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
انگاشتن، برای مثال چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری - ۲۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباریدن
تصویر انباریدن
انباردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکاردیده
تصویر ناکاردیده
نا آزموده، بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکاویدن
تصویر واکاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، بازکاویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
آنکه در کاری مهارت ندارد، بی هنر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکانیدن
تصویر چاکانیدن
چکاندن، مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ناکاشتنی. مقابل کاریدنی. رجوع به کاریدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
مقابل نگاریدن. رجوع به نگاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ مَ)
مقابل پائیدن. رجوع به پائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندیشه بردن. (ناظم الاطباء) :
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خوردو انگارید قند.
رابعۀبنت کعب قزداری (از آنندراج).
، نوعی از مردم فرنگ هم هست. (برهان قاطع). مراد انگلیس است و انگریز از زبان پرتغالی در هندوستان معمول شده و از آنجا بدیگر ممالک اسلامی رسیده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
چکاندن. چکانیدن. بمعنی چکانیدن باشد. (برهان) (جهانگیری). (ناظم الاطباء). قطره قطره ریختن آب و جز آن. (ناظم الاطباء) :
پیش سائل زر بچاکاند بهنگام جواب
پیش نحوی موی بشکافد بهنگام سؤال.
فرخی.
، بمعنی خالی کردن است، چه تپانچه و تفنگ و پشتاب را چون خالی کنند گویند چاکانیدم. چکاندن تفنگ و غیره، بچاکان، یعنی خالی کن. (انجمن آرا) (آنندراج) ، تقطیر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ شَ تَ)
انبار کردن و پر کردن، برآوردن آرد را از سوراخ پرویزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ناصْصَ)
تراشیدن قاش از خربزه. از خربزه و هندوانه قاش بریدن. قطع نمودن گریبان پیراهن و مانند آن. (از آنندراج). از پیراهن درزه یقه بریدن. قطعه کردن و بخش کردن خربوزه و بریدن یقۀ قبا و پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
نیوباریدن. نه اوباریدن. مقابل اوباریدن. رجوع به اوباریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
نکاهیدن. ناکاستن. مقابل کاهیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاوش نکردن. نکاویدن. مقابل کاویدن. رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
ناکاشته. غیرمزروع. کاریده ناشده
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازخریدن
تصویر نازخریدن
غم خوردن و تیمار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارشدن
تصویر ناکارشدن
بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتادن بسختی مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکاریدن
تصویر واکاریدن
مجددا تفحص کردن باز کاویدن، کاویدن، مجادله جدال: (مجادله با کسی واکاویدن در خصومت)
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار شدن
تصویر ناکار شدن
بسختی مجروح و صدمه دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
بی تجربه، ناشی، نا مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
ناآزموده نامحبوب: همی راند ناکار دیده جوان بدین گونه تا بر پل نهروان، آنچه که بکار برده نشده نامستعمل: همان جامه پاک زربفت پنج ببارید ناکار دیده زگنج، پست فرومایه (دشنام گونه ایست) : بدان شخ بمانم کجا خون اوی (سیاوش) فروریخت نا کار دیده گروی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناکارکردن کسی را. داش مشدیها) ازکار انداختن اورابراثرضربه یازخمی بسختی مجروح کردن وی را: (حسابی ناکارش کردی) (خطاب بپهلوانانی که طرف رامغلوب کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
((دَ))
خم کردن، خم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکاریدن
تصویر آشکاریدن
ابداء
فرهنگ واژه فارسی سره