ناآزردن. نیازردن: که تا زنده ام هیچ نازارمت برم رنج و همواره ناز آرمت. اسدی. رجوع به آزردن و نیازردن شود. - امثال: خون بریزد که موی نازارد، شبیه با پنبه سر بریدن
ناآزردن. نیازردن: که تا زنده ام هیچ نازارمت برم رنج و همواره ناز آرمت. اسدی. رجوع به آزردن و نیازردن شود. - امثال: خون بریزد که موی نازارد، شبیه با پنبه سر بریدن
نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن: ز ناخوردنش چشم تاریک شد تن پهلوانیش باریک شد. فردوسی. ناخوردنت ار چه دلپذیر است زین یکدو نواله ناگزیر است. نظامی. که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی (گلستان)
نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن: ز ناخوردنش چشم تاریک شد تن پهلوانیش باریک شد. فردوسی. ناخوردنت ار چه دلپذیر است زین یکدو نواله ناگزیر است. نظامی. که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی (گلستان)
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی
ستردن. پاک کردن. (جهانگیری). پاک ساختن. (برهان). محوساختن. (جهانگیری). محو کردن. (برهان) : از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی. مولوی. ، پیشرو گله شدن. (منتهی الارب). با اول رمه بیرون رفتن گوسپند و اسب
ستردن. پاک کردن. (جهانگیری). پاک ساختن. (برهان). محوساختن. (جهانگیری). محو کردن. (برهان) : از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی. مولوی. ، پیشرو گله شدن. (منتهی الارب). با اول رمه بیرون رفتن گوسپند و اسب
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن: چندانکه مروتست در دادن در ناستدن هزار چندانست. انوری. قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد. انوری
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن: چندانکه مروتست در دادن در ناستدن هزار چندانست. انوری. قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد. انوری
به معنی نستر است که گل نسترن باشد. (از برهان قاطع). نسترن. (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء) (اوبهی). گل نسرین. (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نسترون است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
به معنی نستر است که گل نسترن باشد. (از برهان قاطع). نسترن. (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء) (اوبهی). گل نسرین. (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نسترون است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)