جدول جو
جدول جو

معنی نارمند - جستجوی لغت در جدول جو

نارمند
(رَ / رِ)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 66هزارگزی مشرق حاجی آباد و 12هزارگزی جنوب راه مالرو فارغان به احمدی، در ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر واقع است. 85 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامرند
تصویر سامرند
(پسرانه)
نام کوهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار:
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
صاحب آرام. آرام گرفته. (برهان). و مؤلف برهان گوید: مخفف آرمیده مند است (!)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’یار’ +پساوند ’مند’، دوست و اعانت کننده و یاری دهنده. (برهان). یاور و یاوری ده. (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج). مساعد. مددکار. معین:
هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
تو با او برو بر ستور نوند
همش راهبر باش و هم یارمند.
فردوسی.
چو باشید با من بدین یارمند
نمانم بکس تاج و تخت بلند.
فردوسی.
مرا گر بود اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند.
فردوسی.
مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.
فردوسی.
نگهدار تاج است و تخت بلند
ترا بر پرستش بود یارمند.
فردوسی.
گر ایدونکه باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند.
فردوسی.
گزین کرد از آن سرکشان مرد چند
که باشند بر نیک و بد یارمند.
فردوسی.
به دارندۀ آفتاب بلند
که باشم شما را بدو یارمند.
فردوسی.
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یارمند.
فردوسی.
ترا بود در جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند.
فردوسی.
که باشد در این ره که بد یارمند
که رستی ز دست سپه بی گزند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 194).
ره نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو
بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.
مسعودسعد.
وگرش بخت یارمند بود
نامبردار و ارجمند بود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده. (حاشیۀ برهان قاطع معین). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات) (از شعوری). و دهی رانیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند و در 6هزارگزی جنوب غربی بیرجند در دامنه ای قرار دارد. هوایش معتدل است و 132 تن سکنه دارد. محصولش غلات است و شغل مردمش زراعت و نمدمالی و جاجیم بافی است، آب آن از قنات تأمین می شود. راه مالرو دارد. مزرعۀ تک کلک و مزار میرهاشم جزءاین ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 415)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درخت خوش اندام. (برهان قاطع). درخت نارون. (ناظم الاطباء). نارون. (اوبهی) (شعوری از تحفه). رجوع به نارون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دارای نور. روشن. منور. پرنور. نورانی:
چون شاه روز بادی وچون شاه شب که زو
گه نورمند خاور و گه باختر شود.
مسعودسعد.
ای آفتاب ملک جهان از تو نورمند
تا تابد آفتاب، تو چون آفتاب تاب.
مسعودسعد.
نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست
در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست.
سنائی.
همچو مه از آفتاب هست به تو نورمند
شاه زمانه که اوست سایۀ پروردگار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ / یِ)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارندۀ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان، کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 255 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگهران به جاسک واقع است. جایی کوهستانی، گرمسیرو دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باردار. دارای بار
لغت نامه دهخدا
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمند
تصویر ارمند
صاحب آرام، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
((مَ))
یاری دهنده، یار، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
((کَ))
انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رادمند
تصویر رادمند
سخاوتمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادمند
تصویر دادمند
منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داومند
تصویر داومند
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
مورد احترام، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باورمند
تصویر باورمند
معتقد، مومن
فرهنگ واژه فارسی سره
اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد