جدول جو
جدول جو

معنی ناربو - جستجوی لغت در جدول جو

ناربو
بوی ترشی که از کره استشمام شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازبو
تصویر نازبو
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
(دخترانه)
درخت انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناربا
تصویر ناربا
آش انار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازبو
تصویر نازبو
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پرم، ضومران، شاه اسپرغم، اسفرغم، ونجنک، اسپرغم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرهم، شاسپرم، ضیمران، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار، گلنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارو
تصویر نارو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارو
تصویر نارو
مکر، حیله، فریب، کید، شکیل، قلّاشی، ریو، گربه شانی، نیرنگ، چاره، احتیال، حقّه، دویل، غدر، اشکیل، خدعه، ستاوه، دلام، شید، تزویر، تنبل، روغان، کلک، گول، دغلی، ترفند، ترب، خاتوله، دستان
حیله گر، مکار، ناکرد
نارو زدن: کنایه از حیله کردن، نیرنگ زدن، خیانت کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)،
مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ریحان، (محیط اعظم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (شمس اللغات)، ریحان، شاهسفرم، (ناظم الاطباء)، شاه اسپرم، شاه اسفرغم، (بحر الجواهر) :
بر سر خوانی که بود نازبو
زینت آن خوان بود از رنگ و بو،
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو / اَ بَ / بُ)
تصحیفی و لحنی از امرود (در رامسر و شهسوار و لاهیجان). میوه ایست که آنرا امرود گویند. (برهان قاطع). کمثری. و رجوع به اربودار وامرود شود، بلا. داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای است در بحر کاهل که در تحت حکومت نیوزیلند است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل، جل، (برهان قاطع) (از شعوری)، ناروه، (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین) :
نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر
قمری بنسترن بر برداشتند آوا،
کسائی (از آنندراج)،
بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی،
منوچهری،
پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار
پردۀ باده زند قمری بر نارونا،
منوچهری،
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم،
منوچهری،
نالیدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را،
سنائی (از آنندراج)،
، رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (برهان)، و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (آنندراج)، رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است، (رشیدی) (فرهنگ نظام)، بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیۀ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشتۀ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد، (از شعوری)، پیوک، (ناظم الاطباء) :
تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم
زده نیروی من از پای به بیرون نارو،
سوزنی
اسم سنبل الطیب است، (فرهنگ نظام از محیط اعظم)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نارف. رودی است از شعب رود خانه بوگ در لهستان که 479هزار گز طول دارد. جنگ معروف روس و آلمان در سال 1915 میلادی در کنار این رود روی داد
لغت نامه دهخدا
(ناربا)
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه).
زیربائی بزعفران و شکر
ناربائی ز زیربا خوشتر.
نظامی.
تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی
آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج.
بسحاق.
چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ
در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج.
احمد اطعمه
لغت نامه دهخدا
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن:
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را.
نظامی.
بهنگام خود گفت باید سخن
که بیوقت برناورد ناربن.
نظامی.
نظامی گر ندید آن ناربن را
به دفتر در چنین خواند این سخن را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی جنوب خاوری فریمان بر سر راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام واقع است. این آبادی در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوایش معتدل است و 348 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چوب عود است که بهر بخورش سوزند، (برهان)، رجوع به داربوی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
باربیون. نوعی ماهی از انواع سیپرینیده که در آبهای شیرین زندگی میکند
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
فریب دادن و مکر کردن. با لفظ زدن نارو زدن گفته می شود. مرکب از ’نا’ و ’رو’ است. (فرهنگ نظام). و رجوع به نارو زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارو
تصویر نارو
مکر کردن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربا
تصویر ناربا
آش انار: (دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
درخت انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار گلنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناربن
تصویر ناربن
((بُ))
درخت انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارو
تصویر نارو
((رُ))
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارو
تصویر نارو
نیرنگ، حیله، مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داربو
تصویر داربو
عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند
فرهنگ فارسی معین
متقلب، مکار، نادرست، ناروزن، حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ، ناراهوار
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمای وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی