درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پرم، ضومران، شاه اسپرغم، اسفرغم، ونجنک، اسپرغم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرهم، شاسپرم، ضیمران، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پَرَم، ضَومُران، شاه اِسپَرغَم، اِسفَرغَم، وَنجنَک، اِسپَرغَم، سِپَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، اِسپَرَم، سِپَرهَم، شاسپَرَم، ضَیمُران، سِپَرغَم، اِسفَرَم، شاهِ سپَرَم
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)، مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)، مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
ریحان، (محیط اعظم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (شمس اللغات)، ریحان، شاهسفرم، (ناظم الاطباء)، شاه اسپرم، شاه اسفرغم، (بحر الجواهر) : بر سر خوانی که بود نازبو زینت آن خوان بود از رنگ و بو، ؟ (از آنندراج)
ریحان، (محیط اعظم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (شمس اللغات)، ریحان، شاهسفرم، (ناظم الاطباء)، شاه اسپرم، شاه اسفرغم، (بحر الجواهر) : بر سر خوانی که بود نازبو زینت آن خوان بود از رنگ و بو، ؟ (از آنندراج)
تصحیفی و لحنی از امرود (در رامسر و شهسوار و لاهیجان). میوه ایست که آنرا امرود گویند. (برهان قاطع). کمثری. و رجوع به اربودار وامرود شود، بلا. داهیه. (مهذب الاسماء)
تصحیفی و لحنی از امرود (در رامسر و شهسوار و لاهیجان). میوه ایست که آنرا امرود گویند. (برهان قاطع). کمثری. و رجوع به اربودار وامرود شود، بلا. داهیه. (مهذب الاسماء)
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل، جل، (برهان قاطع) (از شعوری)، ناروه، (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین) : نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر قمری بنسترن بر برداشتند آوا، کسائی (از آنندراج)، بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی بزند بلبل بر تارک گل قالوسی، منوچهری، پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار پردۀ باده زند قمری بر نارونا، منوچهری، صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر نارو راند همی مدح جریر و خثم، منوچهری، نالیدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را، سنائی (از آنندراج)، ، رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (برهان)، و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (آنندراج)، رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است، (رشیدی) (فرهنگ نظام)، بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیۀ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشتۀ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد، (از شعوری)، پیوک، (ناظم الاطباء) : تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم زده نیروی من از پای به بیرون نارو، سوزنی اسم سنبل الطیب است، (فرهنگ نظام از محیط اعظم)
پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل، جَل، (برهان قاطع) (از شعوری)، ناروه، (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین) : نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر قمری بنسترن بر برداشتند آوا، کسائی (از آنندراج)، بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی بزند بلبل بر تارک گل قالوسی، منوچهری، پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار پردۀ باده زند قمری بر نارونا، منوچهری، صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر نارو راند همی مدح جریر و خثم، منوچهری، نالیدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را، سنائی (از آنندراج)، ، رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (برهان)، و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (آنندراج)، رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است، (رشیدی) (فرهنگ نظام)، بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیۀ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشتۀ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد، (از شعوری)، پیوک، (ناظم الاطباء) : تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم زده نیروی من از پای به بیرون نارو، سوزنی اسم سنبل الطیب است، (فرهنگ نظام از محیط اعظم)
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
آش انار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از: نار (انار) + با (ابا) ، معرب آن نارباج. (برهان قاطع). رمانیه. اناربا: دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه). زیربائی بزعفران و شکر ناربائی ز زیربا خوشتر. نظامی. تا بسازی در شکم از بهر حلوا صندلی آبنوس ناربا خور با برنج همچو عاج. بسحاق. چو نان خور بربودند از طبقچۀ چرخ در آبنوس قدح ریخت ناربا شب داج. احمد اطعمه
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی جنوب خاوری فریمان بر سر راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام واقع است. این آبادی در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوایش معتدل است و 348 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی جنوب خاوری فریمان بر سر راه مالرو عمومی فریمان به تربت جام واقع است. این آبادی در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوایش معتدل است و 348 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)