جدول جو
جدول جو

معنی نادانستن - جستجوی لغت در جدول جو

نادانستن
(کِ)
جهل. جهالت. ندانستن. مقابل دانستن. رجوع به دانستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانستن
تصویر دانستن
دانایی و آگاهی داشتن، گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن، برای مثال گر از پیوند او فخریت نبود / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری - ۸۲۰)
تشخیص دادن، برای مثال شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲ - ۲۰۸)
شناختن، توانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادانسته
تصویر نادانسته
نامعلوم، مجهول، از روی نادانی و بی خبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدانستن
تصویر بازدانستن
تحقیق کردن و اطلاع یافتن، معلوم کردن، مطلع شدن، فهمیدن
تمیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ صَ)
تمییز کردن. تمییز دادن. تشخیص دادن. بازشناختن: فرق گذاشتن میان دوچیز:
حاسد امروز چنین متواری گشتشت و خموش
دی همی باز ندانستمی از دابشلیم.
(ابوحنیفۀ اسکافی از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 384).
سخنهای من چون شنیدی بورز
مگر بازدانی ز ناارز، ارز.
فردوسی.
سری کش نباشد ز مغز آگهی
نه از بدتری بازداند بهی.
فردوسی.
جهان یکسره گشت چون پر زاغ
ندانست کس باز هامون ز راغ.
فردوسی.
نداند همی مردم از رنج و آز
یکی دشمنی را ز فرزند باز.
فردوسی.
بدرد دل و مغزتان از نهیب
بلندی ندانید باز از نشیب.
فردوسی.
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین.
فردوسی.
چشم درست باز نداند میان خون
خاک و خس حصار ز قنبیل و از بقم.
فرخی.
زان می ناب که تا داری بر دست چراغ
بازدانستنشان از هم دشوار بود.
منوچهری.
گروهی آنک ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.
قریعالدهر (از فرهنگ اسدی).
جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب.
بهرامی.
هر چه کنون هست زمرد مثال
بازنداند خرد از کهرباش.
ناصرخسرو.
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن
پند را بازندانی ز لباسات و فریب.
ناصرخسرو.
نه زشتی بازدانستم ز خوبی
نه خرما باز دانستم ز اخگر.
ناصرخسرو.
متنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی ز آماس.
مسعودسعد.
لار از لات بازندانی به کوی دین
زیباتر از پریست به بزم اندرون ولیک
در رزمگه ندانی باز از هریمنش.
سوزنی.
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی.
آنکه عیب از هنر نداند باز
زو هنرمند کی پذیرد ساز.
نظامی.
بس زبون وسوسه باشی دلا
گر طرب را بازدانی از بلا.
مولوی.
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این و آن.
مولوی.
هر که را در جان خدا بنهد محک
هر یقین را بازداند او ز شک.
مولوی.
کنونت بمهر آمدم پیشباز
نمیدانمت از بداندیش باز.
سعدی (بوستان).
، پستان بند زنان. (آنندراج). و رجوع به بازرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ شُ دَ)
نشانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشاستن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
اکنون که بدانستم چندان که بدانستم
مهر تو نشانستم از مات سلام اﷲ.
مولوی.
، نصب کردن. نشستن کنانیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نشانستن و نشانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
نتوانستن. رجوع به نتوانستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاراستن، مقابل آراستن. رجوع به آراستن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ تُ)
ناحیه ایست به اتازونی (کنتوکی) ، مساحت آن 5700 هزار گز مربع و دارای 8000 سکنه. کرسی آن برنسویل و غار مشهور به ماموت در این ناحیه است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان کلمه ادمنسون شود، از شدت گرما بجوش زدن نزدیک گشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناتوانستن. عدم قدرت و توانائی. مقابل توانستن. رجوع به توانستن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
جهل. عدم اطلاع. عدم وقوف. (ناظم الاطباء). جهالت. نادانی. بی خبری. بی اطلاعی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناپسند بودن، ناشایسته بودن، کراهت داشتن، غیرمشروع بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
که قابل دانستن نیست. که دانستن را نشاید. که نتوان آن را دانست. که غیرقابل فهم است: سخن از چهار نوع است، یکی نادانستنی و نگفتنی. (منتخب قابوسنامه ص 46)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ / لُ سَ)
جهل. مقابل دانستن. رجوع به دانستن شود، تمیز ناکردن. تشخیص ندادن. فرق ناکردن:
حرام را چو ندانستمی همی ز حلال
چو سرو قامت من در حریر بود و حلل.
ناصرخسرو.
به هشیاری می از ساغر توانستم جدا کردن
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی دانم.
عطار.
- بازندانستن:
پدرم آن بداندیشۀ زودساز
نهان ز آشکارت ندانست باز.
فردوسی (شاهنامه 377/43)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ دَ)
بازدانستن. بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن:
گر بضاعت دار شرعی سود بشناس از زیان
ور عروس آرای فرعی خلعه وادان از کفن.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا دانستن
تصویر وا دانستن
باز شناختن تشخیص دادن: (گر بضاعت دار شرعی سود بشناس از زبان ور عروس آرای فرعی خلعه وا دان از کفن) (اثیر اخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادانسته
تصویر نادانسته
مجهول، نامعلوم، ندانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتوانستن
تصویر نتوانستن
عدم قدرت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادانستنی
تصویر نادانستنی
آنچه که قابل دانستن نیست غیر قابل فهم: (سخن از چهار نوع است: یکی نا دانستنی و نگفتی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دانسته نشده نامعلوم مقابل دانسته: مطلب دانسته ویاندانسته اززبان این زن جایی درزکرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندانستن
تصویر ندانستن
تمیز ناکردن، تشخیص ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
((نِ تَ))
با خبر شدن، شناختن، توانستن، به حساب آوردن، پنداشتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادانستن
تصویر وادانستن
((نِ تَ))
بازشناختن، تشخیص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدانستن
تصویر بازدانستن
((نِ تَ))
تشخیص دادن، از هم تمیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
فهمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ندانسته
تصویر ندانسته
اشتباها، سهوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نادانستگی
تصویر نادانستگی
جهل
فرهنگ واژه فارسی سره
اشتباهاً، به غیرعمد، سهواً، غیرعمداً، ناخواسته
متضاد: دانسته، عمداً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
Know
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
знать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
wissen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
знати
دیکشنری فارسی به اوکراینی