جدول جو
جدول جو

معنی میزه - جستجوی لغت در جدول جو

میزه(زَ / زِ)
میان زین. (لغت فرس اسدی). میان زین و خانه زین. (ناظم الاطباء). میان زین بود. (فرهنگ اوبهی). میان زین اسب را گویند که خانه زین باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 366)
لغت نامه دهخدا
میزه((زَ یا زِ))
میان زین اسب، خانه زین
تصویری از میزه
تصویر میزه
فرهنگ فارسی معین
میزه((زَ یا زِ))
شاش، ادرار، میز
تصویری از میزه
تصویر میزه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موزه
تصویر موزه
مکانی که آثار هنری، تاریخی و باستانی در آن نگه داری یا به معرض نمایش عمومی گذارده می شود
چکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزک
تصویر میزک
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میده
تصویر میده
آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند، نانی که از این نوع آرد پخته شود، برای مثال جوینی که از سعی بازو خورم / به از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۲۹)، نوعی حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیزه
تصویر دیزه
اسب سیاه مایل به خاکستری، برای مثال کجا دیزۀ تو جهد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی - ۱/۲۲۸)
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، کلات، ملاذ، دژ، قلاط، دز، رخّ، پشلنگ، حصن، ابناخون، دیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میله
تصویر میله
جسمی باریک، استوانه ای و معمولاً فلزی، میل، میلۀ باریک فلزی برای بافتنی، میل بافتنی، در علم زیست شناسی رشته ای باریک در زیر پرچم گل، فیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزر
تصویر میزر
شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میعه
تصویر میعه
صمغی که از درخت تراوش کند، روانی، سیال بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میره
تصویر میره
فاسق، مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، آنکه مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میاه
تصویر میاه
ماء ها، آبها، جمع واژۀ ماء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوه
تصویر میوه
تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
میوۀ دل: کنایه از فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک و پاکیزه، پاک دامن، بی آلایش، دورازبدی و زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزه
تصویر نیزه
نی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب کنند
نیزۀ آتشین: کنایه از شعاع آفتاب
نیزۀ خطی: نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط می آورده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط، مزاج، طبیعت، آمیزش، اختلاط، امتزاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزد
تصویر میزد
در آیین زردشتی خوردنی ای که در مراسم مذهبی مصرف می شود، فدیۀ خوردنی، مجلس شراب و بزم و مهمانی، برای مثال اندر میزد با خرد و دانش / اندر نبرد با هنر و بازو (فرخی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ زَ)
عیب. سستی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج). ضعف در خرد و در کار. ما فیه غمیزه، یعنی در او جای طعن و جای طمع نیست. (از اقرب الموارد). نقطۀ ضعف. عیبی که بدان بر کسی بتازند
لغت نامه دهخدا
(مُ مَیْ یِ زَ)
ممیزه. مؤنث ممیز. تمیزدهنده و جداکننده خوب از زشت. (از ناظم الاطباء).
- قوه ممیزه، قوه بازشناختن از یکدیگر. یکی از هشت خادم نفس نباتی است که کثیف غذا را از لطیف جدا می کند. قوه ای که چون غذا پخته شود، کثیف را از لطیف جداگرداند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
- هیئت ممیزه، گروهی که در وزارتخانه یا سازمانی برای تشخیص و بررسی امری و یا ارزیابی موضوعی به وجود می آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیزه
تصویر جیزه
جانب، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزه
تصویر پیزه
مقعد مخرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
خرد، صغیر، بسیار ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممیزه
تصویر ممیزه
ممیزه در فارسی مونث ممیز ویزیتار مونث ممیز، جمع ممیزات.: (نام مردمی بر آن قوت ممیزه اطلاق کنند که نیک از بد و صحیح از فاسد... بشناسد ) (مرزبان نامه. . 1317 ص 100) یا هیئت ممیزه. هیئتی که مامور تشخیص مدارک و حل فصل امور مربوط بیک موسسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیزه
تصویر غمیزه
سستی، آک آهوک، ناتوانه کمبود در آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
((زِ))
آمیخته، مخلوط، کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موزه
تصویر موزه
دیرین کده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
سرشت، آمیخته، مخلوط، ممزوج
فرهنگ واژه مترادف متضاد