جدول جو
جدول جو

معنی میعه

میعه
صمغی که از درخت تراوش کند، روانی، سیال بودن
تصویری از میعه
تصویر میعه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با میعه

میعه

میعه
میعه در فارسی شفتدار (استرک) از گیاهان استرک: (و نتواند که بوی گل را از بوی میعه جداکند. {یا میعه سائله (سایله)، ماده ای رزینی (از جنس سقز) که از انواع مختلف کاج ها بدست میاید و از تقطیرآن کلفن حاصل میشود. یا میعه یابسه. کلفن
میعه
فرهنگ لغت هوشیار

میعه

میعه
شادمانی، اول رفتار اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اول تک اسب. (مهذب الاسماء) ، اول جوانی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اول جوانی و تیزی آن. (یادداشت مؤلف).
- میعهالنشاط، اول جوانی. (ناظم الاطباء).
، اول روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عطری است نیک خوشبوی. (منتهی الارب) (آنندراج). از انواع عطر است. این نوع عطر را از آن جهت میعه گویند که تنک وسایل است و او عصارۀ درختی است در روم. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی) ، چربشی که از مر تر و تازه می گیرند. (ناظم الاطباء). چربش گیاه مر که به آب اندک کوفته افشرده برآورند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده سقزی خوشبوی که از درختی در بلاد روم تراوش می کند. (ناظم الاطباء). صمغ درختی است که از روم خیزد. (منتهی الارب). صمغی است که از درختی به همین نام به روم روان می شود و آن صمغ را بگیرند و بپزند. صافی آن را میعۀ سائله وغیرصافی را میعۀ یابسه نامند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مفاتیح و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
- میعهالسائله، مصفای میعه. (مادۀ سقزی خوشبوی)
- میعهالیابسه، ردی میعه (مادۀ سقزی خوشبوی) (ناظم الاطباء).
، صمغ درخت سفرجل است. (منتهی الارب) (آنندراج). صمغ درخت بهی، و یا درختی شبیه به درخت بهی. (ناظم الاطباء) ، درختی است مانا به درخت سیب و آن را میوۀ درشت تر از گردکان و خوراکی است و هستۀ آن چرب است که از آن میعۀ سائله گیرند. شجرۀ مریم. شجره لُبنی ̍ حب الغول عبهر. اصطراک. اصطرک. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). درختی است شبیه درخت سیب ثمرش سپید و بزرگتر از چهار مغز و می خورند و لب خستۀ آن را که چربش است میعۀ سائله نامند و پوست آن درخت را میعۀ یابسه. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
مادۀ خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفۀ آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعه شود.
- میعۀ سایل، میعۀ سایله.
- میعۀ سایله، آنچه بخودی خود از درخت (میعه) تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی. حصی لبان. (یادداشت مؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن وترجمه صیدنۀ ابوریحان شود.
- میعۀ یابس، میعۀ یابسه. رجوع به ترجمه صیدنه شود.
- میعۀ یابسه، آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت (میعه) در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا

میعه

میعه
رفتن اسب وروان شدن و شادمان رفتن آن. (ناظم الاطباء). رفتن اسب. (منتهی الارب). و رجوع به میع شود، رفتن چیزی ریخته چون آب و روغن و جز آن. (منتهی الارب). میع. رفتن چیزی چون آب و روغن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بیعه

بیعه
پیمانش فرما نبرداری خرید و فروش کنشت کلیسا کنشت دیر، جمع بیع
بیعه
فرهنگ لغت هوشیار

شیعه

شیعه
دوستان، یاران، پیروانی و مسلمانان که معتقد بخلافت علی بی ابیطالب (ع) و اولاد آنحضرت می باشند
فرهنگ لغت هوشیار

میده

میده
آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند، نانی که از این نوع آرد پخته شود، برای مِثال جوینی که از سعی بازو خورم / بِه از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۲۹)، نوعی حلوا
میده
فرهنگ فارسی عمید