جدول جو
جدول جو

معنی میربار - جستجوی لغت در جدول جو

میربار
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) :
داری سپهر هفتم و جبریل معتکف
داری بهشت هشتم وادریس میربار،
خاقانی،
رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)،
گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه
حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید،
میرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزار
تصویر زیرزار
نالۀ ضعیف، بانگ حزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربان
تصویر شیربان
نگهبان شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درربار
تصویر درربار
دربار، گوهرافشان، مرواریدبار، کنایه از خوش سخن، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، مدت دراز، زمان پیشین، عهد قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرربار
تصویر شرربار
آتش بار، آنچه از آن ریزه های آتش می بارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزبار
تصویر ریزبار
ابری که باران ریز فرومی ریزد، ریزبارنده، باران تند با قطره های ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکبار
تصویر مشکبار
آنچه که بوی مشک پراکنده سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربار
تصویر شتربار
آن مقدار بار که شتر بتواند حمل کند، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
یاکوب (1791-1864 میلادی)، آهنگساز آلمانی یهودی الاصل و نام واقعیش یاکوب لیبمان بیر بود، در صورتهای مختلف موسیقی تصنیفاتی دارد ولی شهرت و موفقیتش در نوشتن اپرا بود، از اپراهای اوست: روبرت شیطان، پیغمبر آفریقایی و غیره، واگنر از او تأثیر برداشته است
لغت نامه دهخدا
تنگ بار، (یادداشت مؤلف)، کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند، (از برهان ذیل تنگ بار)، رجوع به تنگ بار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امیر بحر. (ناظم الاطباء). امیرالبحر. دریاسالار: از اعمال قبیحه اش یکی آنکه در الکاه کوه به تکلیف بورزه حاکم آنجاکه میربحر بنادر فرنگ است مهر اشرف از سر کتابت پادشاه اسپانیه برداشته. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 863) ، مباشر باج و خراج بحری و مباشر کشتیها. (ناظم الاطباء). داروغۀ گذر دریا. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع معربه، تازی گشتگان تازی گشته ها تازیدگان جمع معربه (معرب)، جمع معربه (معرب)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که از آن مشک ببارد و پراکنده شود، معطر: برخاکیان عشق فشان جرعه لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیروار
تصویر شیروار
مانند شیر: شیروار با شمشیر صاعقه کردار حمله برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجربات
تصویر مجربات
جمع مجربه (مجرب)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه سرش شبیه به مار باشد: علی آنکه چون مورشد عمرو و عنتر ز بیم قوی نیزه مارسارش. (ناصر خسرو. 235)، ضحاک (بسبب مارانی که بر دوش او رسته بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباور
تصویر دیرباور
شکاک، بدباور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر بار
تصویر امیر بار
سالار بار میربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
آنچه که تولید مرگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرباس
تصویر ایرباس
((اِ))
هواپیمای مسافری با گنجایش زیاد برای حمل مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکبار
تصویر بیکبار
((به یکبار))
ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهربار
تصویر زهربار
کشنده، مهلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزبار
تصویر ریزبار
((ص فا. اِ))
ابری که باران ریز فرو ریزد، باران تند دارای قطرات ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
((ش کَ))
شکرریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
پدید آورنده مرگ، معمولاً برای عده ای زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکبار
تصویر مشکبار
((مُ))
چیزی که از آن مشک ببارد، کنایه از معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره