معنی بیکبار - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بیکبار
بیکبار
- بیکبار
- مُرَکَّب اَز: ب + یک + بار، ناگاه. (آنندراج)، یکبارگی و ناگاه. بی خبر. دفعتاً. (ناظم الاطباء) ، یکباره. بالتّمام:
از بند شبانروزی بیرون نهلدْشان
تا خون برود از تنشان پاک بیکبار.
منوچهری (دیوان ص 155)
لغت نامه دهخدا
بیدبار
- بیدبار
- نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان باخله و کامیاران در 48500 گزی سنندج، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیکار
- بیکار
- کسی که کاری ندارد بیشغل بی پیشه، آنکه منصب و مقامی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار