- مَكبُود
- بزرگ شده، سیب
معنی مَكبُود - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مغزپیچ، گره خورده
مشکوک
کشیده
بی خانمان، آواره
بیگانه وار، دور
ترک خورده، سبحان الله
کریستالی شده، منجمد
عزیز، دوست داشتنی، محبوب، محبّت انگیز
محدود، محدود است
قابل حسادت، حسادت کرد، بدشانس
ستایش برانگیز، محمود
لکّه دار، رنگ شده
پخته، پخته شده
آهار، قطع شده
چشم بسته، غل و زنجیر
بی اعتبار، گم شده، بدبخت
قابل بخشش، قابل قبول
مقصد، در نظر گرفته شده است
نوشته شده، نوشته شده است
خنک کننده، خفه شده، خفه
پاداش دهنده، مفتخر شد
نفرت انگیز، منفور، مکروه، بدپسندیده، مورد تنفّر
شکسته
آشکار، باز کردن
ضمانت شده، تضمین شده است
مکمّل، برگزار شد
موجود
وعده داده شده، قول داده
مسدود، مسدود شده است