- مولیدن
- درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن،
برای مثال بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گردان و جنگ آوران (فردوسی - ۳/۱۳۵)
معنی مولیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- مولیدن
- تاخیر نمودن، دیری و درنگی کردن
- مولیدن ((دَ))
- درنگ کردن، تأخیر کردن، تردید نمودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(ژولید ژولد خواهد ژولید ژولنده ژولیده) در هم شدن پریشان شدن آشفته گردیدن
بیک سو رفتن
متحیر و درمانده شدن
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
درهم شدن، پریشان شدن، آشفته شدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
مویه کردن، گریه و زاری کردن، نوحه و شیون کردن، برای مثال بدرید جامه به تن زال زر / بمویید و بنشست بر خاک بر (فردوسی۲ - ۲۸۷)
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
شیار کردن زمین
عوعو کردن سگ
در جای خود جنبیدن
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
جمع مولد، زادگان برساختگان تازی پروردان تازی گشتگان نو واژگان، جمع مولد، آپوراکان زایاکان پدیدارندگان یاخته های زایا جمع مولد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
گریه و زاری کردن، نوحه کردن شیون کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، رفت و آمد کردن به آهستگی، نمو کردن کودک به طوری که خود بتواند راه برود
دست روی چیزی کشیدن، مشت و مال دادن، افزودن و آغشتن چیزی به جایی، با دست چیزی را فشار دادن، کنایه از تنبیه کردن، کنایه از ملامت و سرزنش کردن
افتخار کردن، رشد کردن
ملاحظه کردن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
در آویختن برهم چسبیدن
آوردن
آموختن، تعلم
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
احساس کردن