جدول جو
جدول جو

معنی مولیدن

مولیدن((دَ))
درنگ کردن، تأخیر کردن، تردید نمودن
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مولیدن

مولیدن

مولیدن
درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن، برای مِثال بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گُردان و جنگ آوران (فردوسی - ۳/۱۳۵)
مولیدن
فرهنگ فارسی عمید

مولیدن

مولیدن
درنگ کردن و تأخیر نمودن. (یادداشت مؤلف) (آنندراج) (برهان). دیری کردن و درنگی کردن. (از ناظم الاطباء) :
گریزان ز باد اندرآمدبه آب
به آید ز مولیدن اندر شتاب.
فردوسی.
بمولیم تا آن سپاه گران
بیایند و گردان و جنگاوران.
فردوسی.
نمولیم تا نزد خسرو شوند
به درگاه او لشکری نو شوند.
فردوسی.
- فرومولیدن، درنگ کردن:
خیره با خویشتن همی کولد
چون ببیند رهی فرومولد.
مسعودسعد.
، شک کردن و تردید نمودن، تأمل نمودن و تأنی کردن، سست و ناتوان شدن و درمانده و عاجز گشتن، نفرت و کراهت داشتن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و لغزیدن. (برهان) (آنندراج) (یادداشت مؤلف). لغزیدن، سلاح پوشیدن، خویشتن را زینت کردن و آرایش نمودن، نالیدن و گریستن. (ناظم الاطباء) ، بازگردیدن، بازگردانیدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ژولیدن

ژولیدن
(ژولید ژولد خواهد ژولید ژولنده ژولیده) در هم شدن پریشان شدن آشفته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار