جدول جو
جدول جو

معنی مهضم - جستجوی لغت در جدول جو

مهضم(مُ هََضْ ضَ)
کشح مهضم،تهیگاه باریک و نازک. (منتهی الارب) ، مزمار مهضم، مزمار که از چند قطعه پیوسته کنند. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به مهضمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهضم
تصویر منهضم
هضم شده و به تحلیل رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منضم
تصویر منضم
ضمیمه شده، همراه شده، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهام
تصویر مهام
مهم ها، بااهمیت ها، کارهای قابل توجه، شغل ها، کارها، جمع واژۀ مهم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
آنچه با کرانۀ دندان جوند. (از اقرب الموارد). ماذقت مقضماً، یعنی نچشیدم چیز خاییدنی و دندان گیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی). ستم نمودن، خشم گرفتن بر کسی، منقاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم آمدن از خصم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راضی شدن از کسی بدون نصفت، خوار داشتن ونرم گردانیدن و شکستن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
شتری که می اندازد بعض سنگ را بر بعض در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ ضْ ضِ)
ستم نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، زیانکار ناحق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آب که در شوری به حد تلخی نرسیده باشدو آن را شتران خورند نه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که در شوری به حد تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد نه مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
مرد فراخ روزی و حال در دنیا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد فراخ روزی و فراخ حال در دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ضِ)
گواره شونده. (آنندراج). زودگوار. (از منتهی الارب). گواریده. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعام هضم شده و به تحلیل رفته و طعام گواراشده. (ناظم الاطباء) : اول غذا تا منهضم نگردد، دیگر زن حامله تا حمل ننهد. (سندبادنامه ص 62) ، شکوفۀ خرما چسبیده در غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَم م)
پیوسته شونده و آمیخته شونده و فراهم آینده به چیزی. (آنندراج). ضمیمه شده و افزوده شده و پیوسته شده و ملحق گشته و درج شده و در میان نهاده شده و آمیخته شده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). باهم آمده. فراهم آمده. افزوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
با مدحت تو ضم کنم اکنون دعای خیر
آن به که با مدیح دعا نیز منضم است.
ابن یمین.
- منضم شدن، ضمیمه شدن. پیوستن. ملحق شدن. درآمیختن: در آن وقت که... قبایل مغول بدو منضم شد رسوم ذمیمه که معهود آن طوایف بودست... رفع کرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 18). اگر در حال ادراک روح خواطر نفسانی با مدرک روحانی منضم نشود... (مصباح الهدایه چ همایی ص 175).
- منضم کردن، ضمیمه کردن. به هم پیوستن. به هم پیوند دادن. فراهم آوردن:
فلک قدرا تو می دانی نیم زآنها که در مدحت
ز بی سرمایگی طبعم کند با در شبه منضم.
ابن یمین.
- منضم گردیدن، منضم شدن: اگر باعث اول داعیۀ صدق و طلب مزید حال بود و بعد از آن شایبۀ نفسانی با آن منضم گردد، اعتبار باعث اول را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 194). رجوع به ترکیب منضم شدن شود.
، لؤلؤ منضم، مروارید میان باریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصبح منضماً، میان باریک گردید چنانکه گویی قسمتی از آن به قسمت دیگر پیوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
شمشیر بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
سخت پیر و کلانسال گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرمه. هرم
لغت نامه دهخدا
(مُ تَم م)
اندوه مند و غمخوار. (ناظم الاطباء). اندوهمندشونده و غمخوارگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اهتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
مظلوم و ستم رسیده. (آنندراج). و رجوع به اهتضام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
ناقه مهدم، ماده شتر سخت آزمند گشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). باریک میان. مؤنث آن، هضماء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ضد احزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
گه کنی تیر چرخ را مرغش
گه کنی زاغ شام را مهدم.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََضْ ضَ مَ)
تأنیث مهضم، رجوع به مهضم شود، قصبه مهضمه، نی لطیف. (منتهی الارب). نی که در آن دمند. (از اقرب الموارد). مهضومه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهام
تصویر مهام
جمع مهم، ماتکوران جمع مهم کارهای سخت امور عظیم و دشوار: (و به موعد مهام و شیم بارقه شام بر مرقبه انتظار نشسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتضم
تصویر مهتضم
مظلوم و ستم رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتم
تصویر مهتم
غم خوار اندوه مند، توجه کننده بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهضوم
تصویر مهضوم
غذای تحلیل رفته و هضم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهضم
تصویر منهضم
گواره شونده، طعام هضم شده
فرهنگ لغت هوشیار
فراهم آمده، در فارسی: پیوست شده فراهم آمده، ضمیمه شده پیوسته. یا لولو منضم. مروارید میان باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهضم
تصویر تهضم
ستمدیدگی، خشمگینی، گردن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهضم
تصویر اهضم
باریک میان درشت دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهضوم
تصویر مهضوم
((مَ))
هضم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهضم
تصویر منهضم
((مُ هَ ض))
هضم شده و به تحلیل رفته (طعام)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهام
تصویر مهام
((مَ مّ))
جمع مهم، کارهای بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتم
تصویر مهتم
((مُ تَ مّ))
غم خوار، اندوه مند، توجه کننده به کاری
فرهنگ فارسی معین
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضم
تصویر منضم
((مُ ضَ مّ))
ضمیمه شده، پیوسته شده
فرهنگ فارسی معین