جدول جو
جدول جو

معنی مهرپرور - جستجوی لغت در جدول جو

مهرپرور
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان
متضاد: جورپیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرآور
تصویر مهرآور
(دخترانه)
آنکه موجب مهر و محبت شود، آورنده محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هنرپرور
تصویر هنرپرور
صاحب هنر، هنرمند، کسی که در پیشرفت هنر و پرورش هنرمندان کوشش کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی است از هرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود، بعیر مهرور، شتر هرارزده. (منتهی الارب). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ وَ)
ذوفقار. (یادداشت مؤلف). مهره دار. رجوع به مهره داران شود
لغت نامه دهخدا
(مِهْرْ وَ)
بامهر. مهربان:
نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگهداردش مادر مهرور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ)
دوستی ورزنده. ابرازمحبت کننده
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دارای رویی چون آفتاب. مجازاً، زیبا. جمیل. ماهروی. مه رخسار:
گشاد و جهان کرد از او پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقش گرفته. نقش پذیرفته:
در شب تیره آن سراج منیر
شد ز نقش مراد مهرپذیر.
نظامی (هفت پیکر ص 11).
، نقش و نشان گیرنده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پرستندۀ مهر:
چون دعا کرد ماه مهرپرست
شاه را داد بوسه ای بر دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مِ فُ)
که روشنائی آن چون مهر باشد. روشن چون آفتاب. که فروزش چون فروز مهر باشد:
بود دل مهرفروزش بدو
پاس شب و روزی روزش بدو.
نظامی (مخزن الاسرار ص 102)
لغت نامه دهخدا
(مِ فُ)
با فروغی چون مهر، مجازاً، زیبا. جمیل. تابناک:
حافظ از شوق رخ مهرفروغ تو بسوخت
کامکارا نظری کن سوی ناکامی چند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
آنکه برای پیشرفت هنر بکوشد:
هنرپرور و رادو بخشنده گنج
از این تخمه هرگز نبد کس به رنج.
فردوسی.
وزیر جهاندار گیتی فروز
وزیر هنرپرور رایزن.
فرخی.
خسرو غازی محمود محمدسیرت
شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ.
فرخی.
حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی
امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور.
ناصرخسرو.
بر هر دو روی سکۀ ایام نام تو
خاقان عدل ورز هنرپرور آمده.
خاقانی.
پس آنگاه گفت ای هنرپروران
بسی کردم اندیشه در اختران.
نظامی.
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران.
سعدی.
خردمند مردم هنرپرورند
که تن پروران از هنر لاغرند.
سعدی.
گر دیگری به شیوۀ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ پَرْ وَ)
عمل مهرپرور. پرورش دوستی و عطوفت
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عطرپرورنده:
بخندان از لب آن غنچه باغم
وزان گل عطرپرور کن دماغم.
جامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
پرورده به عسل. هر چیز پرورده شده در عسل، هر چیز خوشمزه و لذیذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهترنواز. زیردست نواز. بنده پرور. آنکه با چاکران و فرودستان خود مهربان باشد:
از خداوندی و از فضل چه دانی که چه کرد
آن ملک زادۀ آزادۀ کهترپرور.
فرخی.
رجوع به کهترنواز شود
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ نَ / نُ)
مخفف گوهرپرور. پرورندۀ گهر. زینت کننده گوهر. ببارآورندۀ گوهر. پرورندۀ مروارید و صدفی که در آن مروارید پرورش یابد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
پرورده به آفتاب. که تابش آفتاب آن را رسانده باشد، پرورده به محبت:
میوه هایی است مهرپرورده
هر درختی ز باغی آورده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
پرورده به مهر و محبت ودوستی. به عاطفه و وداد و محبت برآمده:
زید آن سره مرد مهرپرورد
کای رحمت باد بر چنین مرد.
نظامی.
نبرده جوانی جوانمرد بود
که روشن دلش مهرپرورد بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنرپرور
تصویر هنرپرور
صاحب هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرفروز
تصویر مهرفروز
روشنائی آن چون مهر باشد، روشنائی چون آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر پرور
تصویر گهر پرور
آنکه مروارید را پرورش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهپور
تصویر مهپور
آقازاده
فرهنگ واژه فارسی سره