جدول جو
جدول جو

معنی مهرپذیر

مهرپذیر(دَ)
نقش گرفته. نقش پذیرفته:
در شب تیره آن سراج منیر
شد ز نقش مراد مهرپذیر.
نظامی (هفت پیکر ص 11).
، نقش و نشان گیرنده
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهرپذیر

عذرپذیر

عذرپذیر
عذرپذیرنده، آنکه پوزش می پذیرد و عذر و بهانه را قبول می کند
عذرپذیر
فرهنگ فارسی عمید

امرپذیر

امرپذیر
پذیرندۀ فرمان. قبول کننده امر. (فرهنگ فارسی معین) ، سبک ابرو، سبک ریش، سبک چشم از جریان آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مُرط، مِرطَه. (ناظم الاطباء) ، گرگ برکنده موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، تیر بی پر یا تیر پرافتاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بی پر. (مهذب الاسماء) ، موی ریخته. (مصادر زوزنی). آنکه موی اندک دارد بر بناگوش. (مهذب الاسماء). ج، مُرط و جج، امراط و مِراط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نورپذیر

نورپذیر
آنچه از دیگری نور گیرد. مستنیر. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا