جمع واژۀ مه . بزرگان: بر او آفرین کرد شاه جهان که بادت بزرگی و فر مهان. فردوسی. سر نامه گفت آفرین مهان بر آن باد کو پاک دارد نهان. فردوسی. چو بشنید قیصر کز ایران مهان فرستادۀ شهریار جهان. فردوسی. یکی شادمانی بد اندر جهان خنیده میان کهان و مهان. فردوسی. میان سپاهت هر آن کز مهان بترسی از او آشکار و نهان. اسدی. ز کردار گرشاسب اندر جهان یکی نامه بد یادگار از مهان. اسدی. بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین غم گیا نخورم ور خورم به کوه گیا. خاقانی. با مهان آب زیر کاه مباش تات بی آب تر ز که نکنند. خاقانی. به می خوردن نشاند آنگه مهان را همان فرخنده بانوی جهان را. نظامی. سر سرفرازان و تاج مهان به دوران عدلش بناز ای جهان. سعدی
جَمعِ واژۀ مِه ْ. بزرگان: بر او آفرین کرد شاه جهان که بادت بزرگی و فر مهان. فردوسی. سر نامه گفت آفرین مهان بر آن باد کو پاک دارد نهان. فردوسی. چو بشنید قیصر کز ایران مهان فرستادۀ شهریار جهان. فردوسی. یکی شادمانی بد اندر جهان خنیده میان کهان و مهان. فردوسی. میان سپاهت هر آن کز مهان بترسی از او آشکار و نهان. اسدی. ز کردار گرشاسب اندر جهان یکی نامه بد یادگار از مهان. اسدی. بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین غم گیا نخورم ور خورم به کوه گیا. خاقانی. با مهان آب زیر کاه مباش تات بی آب تر ز که نکنند. خاقانی. به می خوردن نشاند آنگه مهان را همان فرخنده بانوی جهان را. نظامی. سر سرفرازان و تاج مهان به دوران عدلش بناز ای جهان. سعدی
از ’ه ون’، خوارکرده شده. ذلیل کرده شده. (ناظم الاطباء). اهانت کرده شده. (غیاث اللغات). خوار. ذلیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستخف ّ. اهانت شده. استخفاف شده. (یادداشت مؤلف) : یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهاناً. (قرآن 69/25). سر همان و پر همان هیکل همان موسیی بر عرش فرعونی مهان. مولوی (مثنوی). جمله بی معنی و بی مغز و مهان جمله با شمشیر چوبین جنگشان. مولوی (مثنوی)
از ’هَ ون’، خوارکرده شده. ذلیل کرده شده. (ناظم الاطباء). اهانت کرده شده. (غیاث اللغات). خوار. ذلیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستخَف ّ. اهانت شده. استخفاف شده. (یادداشت مؤلف) : یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهاناً. (قرآن 69/25). سر همان و پر همان هیکل همان موسیی بر عرش فرعونی مهان. مولوی (مثنوی). جمله بی معنی و بی مغز و مهان جمله با شمشیر چوبین جنگشان. مولوی (مثنوی)
منسوب به مهر، یکی از خاندانهای عصر ساسانی، مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردارایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
منسوب به مهر، یکی از خاندانهای عصر ساسانی، مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردارایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
مهانه. خواری و دونی و ذلت و فرومایگی. (ناظم الاطباء). رسوایی و خواری و سبک داشت. هوان. (منتهی الارب). - مهانت نفس، پستی آن. (یادداشت مؤلف). ، ضعف. سستی. (یادداشت مؤلف)
مهانه. خواری و دونی و ذلت و فرومایگی. (ناظم الاطباء). رسوایی و خواری و سبک داشت. هوان. (منتهی الارب). - مهانت نفس، پستی آن. (یادداشت مؤلف). ، ضعف. سستی. (یادداشت مؤلف)
در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و ناظم الاطباء به معنی تریاک و افیون آورده اند. صاحب انجمن آرای ناصری نوشته از غلطخوانی بیتی از سنایی این اشتباه به فرهنگهاراه یافته و در آن بیت هلاهل (= زهر مهلک) را مهانل خوانده اند (انجمن آرا) و آن بیت این است: پند ز حجت به گوش فکرت بشنو ورچه به تلخی چو حنظل است و مهانل
در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و ناظم الاطباء به معنی تریاک و افیون آورده اند. صاحب انجمن آرای ناصری نوشته از غلطخوانی بیتی از سنایی این اشتباه به فرهنگهاراه یافته و در آن بیت هلاهل (= زهر مهلک) را مهانل خوانده اند (انجمن آرا) و آن بیت این است: پند ز حجت به گوش فکرت بشنو ورچه به تلخی چو حنظل است و مهانل