جدول جو
جدول جو

معنی منفاخ - جستجوی لغت در جدول جو

منفاخ
(مِ)
دم آهنگران. منفخ. (مهذب الاسماء). دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان باد کنند. (از اقرب الموارد) ، بوری. نی زرگری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کورۀ آهنگران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منفاخ
دمه دمه آهنگری
تصویری از منفاخ
تصویر منفاخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفاق
تصویر منفاق
مرد بسیار نفقه، کسی که مال بسیار خرج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفسخ
تصویر منفسخ
فسخ شده، لغوشده، برانداخته شده، از اثر افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاخ
تصویر نفاخ
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
(نَفْ فا)
بادبز. (مهذب الاسماء). دمنده. نفاث. (یادداشت مؤلف) ، پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. (ناظم الاطباء). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام. (یادداشت مؤلف). هرچه در او رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شود، خواه در معده و امعاء مثل میوه ها، و خواه در عروق مانند مغزها و اکثر تخم ها. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
آماس شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا)
ورم که از بیماری حادث شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر وزن و معنی فراخ است که گشاده باشد. (برهان) (آنندراج). فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء). ظاهراً قرائتی است از هزوارش ’منا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’منا’ شود، به معنی تنگ هم آمده است و این لغت از اضداد است. (برهان) (آنندراج). تنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ)
از ’ن و خ’، خواب جای شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای خوابانیدن شتر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنجا که شتران را بخوابانند. محل فرودآوردن و خوابانیدن شتر. مبرک. شترخان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل اقامت: هذا مناخ سوء، یعنی اینجا اقامتگاه بدی است. (از اقرب الموارد). محل خواب و جای آسودگی. (غیاث) (آنندراج) :
می رهم زین چارمیخ چارشاخ
می جهم در مسرح جان زین مناخ.
مولوی.
تا برون ناید از این ننگین مناخ
کی شود خویش خوش و صدرش فراخ.
مولوی.
زین مقام ماتم ننگین مناخ
نقل افتادش به صحرای فراخ.
مولوی.
کاندرین فرصت کم افتد این مناخ
تو ز یارانی و وقت تو فراخ.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 111).
، عامه به وضع مکانی از جهت اعتدال یا عدم اعتدال و موافقت و عدم موافقت آن با بهداشت استعمال کنند و گویند: ’مناخ موضع کذا، طیب او خبیث’. ج، مناخات. و شاید که ’المانک’ فرنگی مأخوذ از این کلمه است. (از محیطالمحیط). آب و هوا
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِ)
آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. (غیاث) (آنندراج). باددار. نفاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبۀ غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلیل نشود و باقی اجزای آن غذا و دوا گردد مانند لوبیا و زنجبیل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همین مأخذ و کتاب دوم قانون ص 150 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
دمۀ آهنگران. ج، منافخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دمۀ آهنگران و آن پوست حیوان باشد که از آن باد به آتش می رسانند. (غیاث) (آنندراج). منفاخ
لغت نامه دهخدا
نوعی مار. (دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ منفخ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران: آتشها افروخته... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی).
- منافخ الشیطان،وساوس او. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
موی چینه. منقاش. (مهذب الاسماء). آهن موی کن. (منتهی الارب) (آنندراج). منقاش. (اقرب الموارد). ابزاری آهنین که بدان موی بینی و جز آن برکنند ومنقاش نیز گویند. منتاش. منتاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منقاش. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به منقاش شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیارنفقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سِ)
برانداخته شده از عهد و بیع و نکاح و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قراردادی که فک شده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). فسخ شده. لغوشده. باطل شده، فاسد و تباه. (غیاث) ، گسیخته. ازهم بازشده. متلاشی شده. ازهم پاشیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عصبهایی نهند که منفسخ شده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 40).
- منفسخ شدن، از هم پاشیدن. شکسته شدن. از هم گسیختن. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : طینتم چون عهد جوانی منفسخ شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضِ)
جراحت گشاده و فراخ. (آنندراج). گشاده و فراخ شده از جراحت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو آب ریزان. (آنندراج). دلو آب ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت گرینده، کوهان شتر شکسته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دمیده شده. (ناظم الاطباء). بادکرده. آماسیده. نفخ کرده.
- منفوخ شدن، باد کردن. آماسیدن. نفخ کردن: زهار و تهی گاه هر دو منفوخ شود و برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، کلان شکم، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسو. جبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خوابگاه آسود گاه خوابجای شتر محل زانو زدن شتر جای خوابیدن شتر، محل اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاص
تصویر منفاص
شاشو: زنی که در بستر بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
پر هزینه یالمند مرد بسیار پر خرج پر نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده دلباز بر انداخته فسخ شده بر انداخته شده لغو شده (عهد بیع نکاح و جز آنها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخ
تصویر مناخ
((مُ))
محل اقامت، محل زانو زدن شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
((مِ))
مرد پر هزینه، مردی که نفقه خوار زیاد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفسخ
تصویر منفسخ
((مُ فَ س))
فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن ها)
فرهنگ فارسی معین