جدول جو
جدول جو

معنی منفوخ

منفوخ(مَ)
دمیده شده. (ناظم الاطباء). بادکرده. آماسیده. نفخ کرده.
- منفوخ شدن، باد کردن. آماسیدن. نفخ کردن: زهار و تهی گاه هر دو منفوخ شود و برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، کلان شکم، فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسو. جبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا