- منبل
- تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند،برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
معنی منبل - جستجوی لغت در جدول جو
- منبل
- بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
- منبل ((مَ بَ))
- تنبل، بیکار، بی اعتقاد، بداعتقاد
- منبل
- بی اعتقاد، منکر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاهلی بیکاری. بی اعتقادی انکار: (بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز،) (مثنوی. نیک. 39: 3)
بی اعتقادی، برای مثال بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شید ای مکرساز (مولوی - ۳۶۱)
هر نوع ترشی عموما، سیب ترش خصوصا
آتشدان
خانه، فرودگاه، گامه
آبشخور، بن مایه، سرچشمه
یافتن
کاهل
دمل و بر آمدگی کوچکی در پوست که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است، ورمی که در اعضا بهم رسد و بزبان عربی دمل گویند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
کاسه چوبی
تیر اندازتر
مرد کوتاه قد و بزرگ شکم، پوستین
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
خوشه، جمع سنابل
مال و دارایی، ثروت
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش،
کنایه از زلف معشوق
سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود
سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
کنایه از زلف معشوق
سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود
سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
مصروع، دیوانه، فرومایه
بیدار کننده، آگاه کننده
جای فرود آمدن، خانه، سرای
جای روییدن گیاه، رستنگاه
آنچه در راه خدا داده شود
فرود آمده، فرو فرستاده شده
گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
مکر، حیله، فریب، چاره، گول، ستاوه، ترفند، خدعه، کلک، شید، ریو، دستان، اشکیل، کید، قلّاشی، دلام، نیرنگ، غدر، احتیال، شکیل، گربه شانی، دغلی، نارو، حقّه، ترب، تزویر، روغان، خاتوله، دویل
جادو، افسون،برای مثال نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
جادو، افسون،