جدول جو
جدول جو

معنی منبل

منبل((مَ بَ))
تنبل، بیکار، بی اعتقاد، بداعتقاد
تصویری از منبل
تصویر منبل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منبل

منبل

منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مِثال گفت پالانش فرو نِه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
منبل
فرهنگ فارسی عمید

منبل

منبل
بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
منبل
فرهنگ لغت هوشیار

منبل

منبل
به معنی منکر است که انکارکننده و از راه و روش دور باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). منکر و از راه و روش دور. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

منبل

منبل
کاهل و بیکار. (از برهان). کاهل و سست. (غیاث) (آنندراج). بیکار و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره. (انجمن آرا). سست و ضعیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: ’چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای فوقانی به جای میم، چنانکه بگذشت و منبل به میم تصحیف بود’. و ممکن است مهمل ’تنبل’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تن که لاغر بود بود منبل
پس چو فربه شود شودکاهل.
سنایی.
خر بود خادمی ولی کاهل
که به کار اندرون بود منبل.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123).
منبلی گفت بر درش قائم
زآن شده ستم که اکلها دائم.
سنائی.
خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد
ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل.
مولوی (از انجمن آرا).
قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو از آن.
مولوی (مثنوی چ رمضانی هم 331).
، محل زخم، نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج) :
گفت پالانش فرونه پیش پیش
داروی منبل بنه بر پشت ریش.
مولوی.
، به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست، چنانکه گویند که فلانی را منبلم، یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم. (برهان). بداعتقاد. (غیاث) (آنندراج). بی اعتقاد و بداعتقاد. (ناظم الاطباء) :
شرع ورزی نیاید از منبل
حق گزاری نیاید از کاهل.
سنائی (از انجمن آرا).
ترک کن این جبر جمع منبلان
تا خبریابی از آن جبر چو جان.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 333)
لغت نامه دهخدا

سنبل

سنبل
گل خوشه ای بلند به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز آبی سفید و زرد مظهر نوروز
سنبل
فرهنگ نامهای ایرانی