جدول جو
جدول جو

معنی منادر - جستجوی لغت در جدول جو

منادر
(مِ دُ / مَ دُ)
نام شهری است قریب شهر ختن. (جهانگیری). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منادی
تصویر منادی
ندا کننده، جارچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادر
تصویر مصادر
مصدرها، بازگشتن گاه ها، جای بازگشتن ها، محل صدورها، جمع واژۀ مصدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناکر
تصویر مناکر
منکرها، کارها یا رفتارهای ناپسند، بدها و ناشایست ها، نکیرها، زشت ها، نیرومند ها، ناشناس ها، جمع واژۀ منکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منابر
تصویر منابر
منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمع واژۀ منبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحدر
تصویر منحدر
فرودآینده، به زیر آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادم
تصویر منادم
ندیم، هم صحبت، همدم، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکدر
تصویر منکدر
تیره و تاریک، کنایه از ناخوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنادر
تصویر بنادر
بندرها، بندرگاه ها، جمع واژۀ بندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادا
تصویر منادا
در دستور زبان کسی که خوانده شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافر
تصویر منافر
ناخوشایند، آنچه خوش آیند و دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
منخرها، بینی ها، سوراخهای بینی، جمع واژۀ منخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انادر
تصویر انادر
جمع اندر، خرمنگاه ها جایی که در آن خرمن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکر
تصویر مناکر
جمع منکر، ناشناخته ها، زشت ها، ناستوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکدر
تصویر منکدر
تیره تیره شونده، شتابنده، دونده، فروند آینده چون ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناخر
تصویر مناخر
جمع منخر، سوراخ های بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادم
تصویر منادم
همدم همنشین هم پیاله همنشین هم صحبت
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیری نشیب سرازیر شونده جایی که از آنجا بپایین روند. از بالا بزیر آینده: فرود آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابر
تصویر منابر
جمع منبر، نه پایگان، بسپایگان، افرازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منائر
تصویر منائر
جمع مناره، گلدسته ها چراغپایه ها جو تره ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بندر، پارسی تازی شده بندرها جمع بندر بندرها شهرهای واقع در کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منظره، چشم اندازها دور نما ها دیده بان ها نگر گوی، همانند هم نما جمع منظر یا مناظر و مرا یا. علمی است که اشیا خارجی مشهود چشم را بر روی یک صفحه یا یک سطح منحنی نمایش می دهد توضیح دانشی است که مبنای آن بر پایه دخول بعد سوم در نقاشی است. بیاری این علم نقاشی توانسته است طبیعت را آن چنانکه در واقع وجود دارد مجسم کند. اساس مناظر و مرایا آنست که هر چه شکل از قسمت مقدم تصویر دورتر باشد کوچکتر خواهد بود. برای این کار در هر تصویر نقطه ای بنام} نقطه نظر {یا} نقطه دید {فرض میشود که اگر از هر قسمت صحنه تصویری بر آن بیفکنیم سایه تصویر صفر میشود. بیاری این علم میتوان بین اشکال و بین اجزای اشکال نیز تناسب ایجاد نمود. مجادله کننده مباحثه کننده، همانند شبیه، جمع مناظرین
فرهنگ لغت هوشیار
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصدر، برونیگاه ها سر چشمه ها کنش ها خاستگاه ها جمع مصدر: جاهای بیرون آمدن چیزها، مصدرها. یا اسما مصادر. اسم مصدرها. یا مصادر امور. وزیران و رئیسان ادارات
فرهنگ لغت هوشیار
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادر
تصویر مصادر
((مَ دِ))
جمع مصدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحدر
تصویر منحدر
((مُ حَ دِ))
فرودآینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافر
تصویر منافر
((مُ فِ))
داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخار کننده، در فارسی، رماننده، نافر، مقابل ملائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناظر
تصویر مناظر
((مَ ظِ))
جمع منظر، منظره ها، چشم اندازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناظر
تصویر مناظر
((مُ ظِ))
مجادله کننده، مباحثه کننده، همانند، شبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ))
جار زننده، جارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ دا))
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادم
تصویر منادم
((مُ دِ))
همنشین، هم صحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابر
تصویر منابر
((مَ بِ))
جمع منبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
پیام آور
فرهنگ واژه فارسی سره