مناخر مناخر جَمعِ واژۀ منخر، به معنی سوراخ بینی. (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ منخر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منخرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس آنگه دهن شوی و بینی سه بار مناخر به انگشت کوچک بخار. (بوستان). رجوع به منخر شود لغت نامه دهخدا
مفاخر مفاخر مفخره ها، چیزهایی که مایه های فخر و نازیدن باشد، چیزهایی که به آن فخر کنند، جمعِ واژۀ مفخره فرهنگ فارسی عمید
منابر منابر منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمعِ واژۀ منبر فرهنگ فارسی عمید
مناکر مناکر مُنکَرها، کارها یا رفتارهای ناپسند، بدها و ناشایست ها، نکیرها، زشت ها، نیرومند ها، ناشناس ها، جمعِ واژۀ مُنکَر فرهنگ فارسی عمید