جدول جو
جدول جو

معنی ملعب - جستجوی لغت در جدول جو

ملعب
لعاب دار بودن دارو
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
فرهنگ لغت هوشیار
ملعب
((مَ عَ))
جای بازی، جمع ملاعب
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
فرهنگ فارسی معین
ملعب
((مِ عَ))
چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
فرهنگ فارسی معین
ملعب
جای بازی
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملعبه
تصویر ملعبه
وسیلۀ بازی، بازیچه، پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی کردن می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعبه
تصویر ملعبه
((مَ عَ بِ))
پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند، بازیچه،ء دست کسی شدن بازیچه دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
بسیار بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
بازی کننده، شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
ملعب ها، جاهای بازی، جمع واژۀ ملعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعب
تصویر متعب
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
فرهنگ لغت هوشیار
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاب
تصویر ملاب
پارسی تازی گشته ملاب گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبب
تصویر ملبب
لبالب، پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
فرهنگ لغت هوشیار
ملعونه در فارسی مونث ملعون گجیته: زن ملعه در فارسی: زر یون پیچ (شقایق پیچ) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
((تَ لَ عُّ))
بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعب
تصویر متعب
((مَ عَ))
تعب، رنج، جای تعب، محل رنج، جمع متاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
((مَ عَ))
راه، طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
((مَ عَ))
نر، فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب، مصاعیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
((مَ عِ))
جمع ملعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
((مُ کَ عَ))
هر جسمی که دارای شش سطح باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
((مُ لَ قَّ))
دارای لقب، لقب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
راه، طریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعب
تصویر متعب
دچار رنج و تعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعب
تصویر لعب
بازی کردن، بازی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعب
تصویر لعب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعب
تصویر لعب
بازی، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی معین