- ملعب
- لعاب دار بودن دارو
معنی ملعب - جستجوی لغت در جدول جو
- ملعب ((مَ عَ))
- جای بازی، جمع ملاعب
- ملعب ((مِ عَ))
- چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
- ملعب
- جای بازی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وسیلۀ بازی، بازیچه، پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی کردن می پوشند
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
((مَ عَ بِ))
فرهنگ فارسی معین
پیراهن بی آستین که کودکان هنگام بازی می پوشند، بازیچه،ء دست کسی شدن بازیچه دست وی شدن تا هرطور بخواهد با شخص رفتار کند
بسیار بازی کردن
بازی کننده، شوخی کننده
ملعب ها، جاهای بازی، جمع واژۀ ملعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
پارسی تازی گشته ملاب گلاب
لبالب، پر
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
لقب نهاده شده، لقب دار
ملعونه در فارسی مونث ملعون گجیته: زن ملعه در فارسی: زر یون پیچ (شقایق پیچ) از گیاهان
راه، طریق
دچار رنج و تعب
بازی کردن، بازی، مزاح، شوخی
بازی کردن
بازی، شوخی، مزاح