بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی: به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری. سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی: به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری. سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بازیچه. آنچه با آن بازی کنند. ج، ملاعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملعبه: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 270). - ملعبۀ دست کسی شدن،دستخوش او شدن. دستکش او شدن. بازیچۀ دست او شدن چنانکه هر طور خواهد رفتار کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلت دست او شدن. ، کاری. حراره. قول. تصنیف. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. شرقی. کان و کان. عروض البلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند
ملعبه در فارسی باریچه آنچه که با آن بازی کنند ملعب بازیچه. یا ملعبه دست کسی شدن، بازیچه دست وی شدن تا هر طور که بخواهد با شخص رفتار کند توضیح درتداول بفتح اول گویند