جدول جو
جدول جو

معنی مقرمد - جستجوی لغت در جدول جو

مقرمد(مُ قَ مَ)
بناء مقرمد، بنائی به خشت پخته و سنگ برآورده. (مهذب الاسماء). به خشت پخته یعنی آجر برآورده. (صراح). به خشت پخته و سنگ برآورده یا بنای بلند بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض مقرمد، حوض تنگ. (از اقرب الموارد) ، ثوب مقرمد، جامۀ زعفرانی رنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرمط
تصویر مقرمط
در خوشنویسی، نوشتۀ باریک و ریز و نزدیک به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
پارچۀ رنگین منقّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
کسی که چشمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار ورام ننمایند و به جهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شتری که بر آن بار نکنند و رام ننمایند و فقط برای گشنی نگاه دارند. (از اقرب الموارد). شتر نر. (غیاث) ، مهتر قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- قرم مقرم، مهتر و سید و امیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
بسترآهنگ. ج، مقارم. (مهذب الاسماء). پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد یا پردۀ تنک. مقرمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر ترمید. رجوع به ترمید شود. بریان کرده در خاکستر گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خاکسترآلود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ / مُ مَدد)
رجل مرمد، مرد بیمار چشم. (منتهی الارب). رمد کرده شده. (غیاث). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم.
- نامرمد، مقابل مرمد:
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
آنچه بدان طلا نمایند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مانند زعفران و گچ، نوعی از سنگها. (منتهی الارب). قیل جماره لها خروق یوقد علیها فتنضج و یبنی بها. (اقرب الموارد) ، سنگریزه ای است که پخته از آن بنا سازند، سفال و خشت پخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مَ)
حروف تنگ نبشته. (حبیش تفلیسی). خط باریک و تنگ. (زمخشری). نبشتۀ درهم و باریک و پهلوی هم نوشته. (ناظم الاطباء). نوعی کتابت ریزو نازک. (تاریخ بغداد ج 9 ص 326). خطی تنگاتنگ. خطی که کلمات و حروف آن نزدیک به یکدیگر نوشته شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : منشور بر سه دسته کاغذ به خط من مقرمط نبشته شد و آن را پیش امیر برد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 148). آخرین قصه طوماری بود افزون از صد خط مقرمط و خادمی خاص آمده تا یله کند تا بیش کار نکند. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 656).
- مقرمط نوشتن، خط باریک و درهم نوشتن و سطرهای آن رابه هم نزدیک کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ مَ)
پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش ونگار باشد یا پرده تنک. مقرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرمه شود، جای نشست از فرش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب و محیط المحیط و اقرب الموارد ’محبس الفراش’ معنی شده، محتملاً صاحب منتهی الارب محبس را مجلس خوانده است
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ مَ / مِ)
بسترآهنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچۀ منقشی که بر روی بستر کشند: مقرمه ای داشت مذهّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده. (سیاست نامه). و رجوع به مقرم و مقرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ مِ)
مقیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سرفرودآورندۀ خاموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرفرودافکندۀ خاموش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ)
نخست گیاه خوردن گرفتن شتر یا به ضعف و سستی خوردن. قرم. قروم. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درد مند چشم چشم دردناک مقابل نامردمد: مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است (مثنوی)، کسی که بدرد چشم مبتلاست
فرهنگ لغت هوشیار
کوته گام، ریز نویس گام کوتاه، ریز نوشته قدم کوتاه بردا شته، در هم و باریک و نزدیک هم نوشته: (و منشور برسه دسته کاغذ بخط من مقرمط نبشته شد) (بیهقی. فض. 148)، نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک بهم نویسند. کسی که قدم کوتاه بردارد، آنکه مقرمط نویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
((مُ مَ))
کسی که چشم درد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرمط
تصویر مقرمط
((مُ قَ مِ))
کسی که قدم کوتاه بر دارد، آنکه مقرمط نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرمط
تصویر مقرمط
((مُ قَ مَ))
تنگ و باریک نوشته شده، نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک هم نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
((مِ رَ مَ))
چادرشب، پارچه رنگین و منقش
فرهنگ فارسی معین