جدول جو
جدول جو

معنی مقرمه

مقرمه((مِ رَ مَ))
چادرشب، پارچه رنگین و منقش
تصویری از مقرمه
تصویر مقرمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقرمه

مقرمه

مقرمه
پارچۀ رنگین منقَّش که بر روی فرش یا بستر می کشیده اند، بسترآهنگ، روفرشی
مقرمه
فرهنگ فارسی عمید

مقرمه

مقرمه
پارچه منقشی که بر روی فرش یا بستر کشند، روفرشی، بستر آهنگ: (... مقرمه ای داشت مذهب سخت نیکو بر روی نهالی افگنده) (سیاست نامه. چا. اقبال 102)
مقرمه
فرهنگ لغت هوشیار

مقرمه

مقرمه
بسترآهنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچۀ منقشی که بر روی بستر کشند: مقرمه ای داشت مُذَهَّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده. (سیاست نامه). و رجوع به مقرم و مقرمه شود
لغت نامه دهخدا

مقرمه

مقرمه
پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش ونگار باشد یا پرده تنک. مِقرَم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرمه شود، جای نشست از فرش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب و محیط المحیط و اقرب الموارد ’محبس الفراش’ معنی شده، محتملاً صاحب منتهی الارب محبس را مجلس خوانده است
لغت نامه دهخدا

چقرمه

چقرمه
غذایی از گوشت و تخم مرغ و پیاز، هر چیز سخت چون چرم و مانند آن
چقرمه
فرهنگ لغت هوشیار

سقرمه

سقرمه
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار