گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
دارای غایت. (معجم متن اللغه). آنچه برای آن غایتی معین شده است و گویند غایت داخل در مغیا نیست. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، چیزی که قانون برای آن غایتی قرار داده باشد، چنانکه در مادۀ 227 دادرسی مدنی که می گوید: ’در صورتی که درخواست کننده تأمین تا ده روز بعد از صدور قرار تأمین دادخواست نسبت به اصل دعوی ندهد قرار تأمین را دادگاه به درخواست طرف مقابل ملغی می نماید’ و مقنن برای دادن دادخواست نسبت به اصل دعوی در فرض بالا روز یازدهم پس از صدور قرار تأمین را غایت قرار داده است و دادن دادخواست مزبور مغیا به غایت مذکور است. بحثی است در علم اصول در این گونه موارد که آیا غایت داخل در مغیاست یا نه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
دارای غایت. (معجم متن اللغه). آنچه برای آن غایتی معین شده است و گویند غایت داخل در مغیا نیست. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، چیزی که قانون برای آن غایتی قرار داده باشد، چنانکه در مادۀ 227 دادرسی مدنی که می گوید: ’در صورتی که درخواست کننده تأمین تا ده روز بعد از صدور قرار تأمین دادخواست نسبت به اصل دعوی ندهد قرار تأمین را دادگاه به درخواست طرف مقابل ملغی می نماید’ و مقنن برای دادن دادخواست نسبت به اصل دعوی در فرض بالا روز یازدهم پس از صدور قرار تأمین را غایت قرار داده است و دادن دادخواست مزبور مغیا به غایت مذکور است. بحثی است در علم اصول در این گونه موارد که آیا غایت داخل در مغیاست یا نه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). ، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد) مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). ، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد) مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
جای کم آب. (ناظم الاطباء) ، موضع اجتماع آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مغیض الماء، محل گرد آمدن آب. ج، مغایض. (از اقرب الموارد) : به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخوانی. (ترجمه محاسن اصفهان) ، مدخل آب در زمین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح طب) موضع اجتماع فضول. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دومغیض کبد، مراره و طحال است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً)
جای کم آب. (ناظم الاطباء) ، موضع اجتماع آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مغیض الماء، محل گرد آمدن آب. ج، مغایض. (از اقرب الموارد) : به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخوانی. (ترجمه محاسن اصفهان) ، مدخل آب در زمین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح طب) موضع اجتماع فضول. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دومغیض کبد، مراره و طحال است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً)
تغییردهنده. دیگرگون کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ذلک بأن ّ اﷲ لم یک مغیراً نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم. (قرآن 53/8) ، ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. (ناظم الاطباء)
تغییردهنده. دیگرگون کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ذلک بِأن َّ اﷲ لم یک مغیراً نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بِأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم. (قرآن 53/8) ، ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. (ناظم الاطباء)
از حالی به حالی برگردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته. (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 32). - مغیر شدن، دگرگون شدن. تغییر یافتن. از حالی به حال دیگر درآمدن: خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ کز دست طبایع نشود نیز مغیر. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 514). - مغیر گردیدن، مغیر شدن: همی تا بر قضای نیک و بر بد نگردد حکم یزدانی مغیر... عنصری (دیوان چ قریب ص 78). رجوع به ترکیب قبل شود
از حالی به حالی برگردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته. (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 32). - مغیر شدن، دگرگون شدن. تغییر یافتن. از حالی به حال دیگر درآمدن: خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ کز دست طبایع نشود نیز مغیر. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 514). - مغیر گردیدن، مغیر شدن: همی تا بر قضای نیک و بر بد نگردد حکم یزدانی مغیر... عنصری (دیوان چ قریب ص 78). رجوع به ترکیب قبل شود