جدول جو
جدول جو

معنی مغیص - جستجوی لغت در جدول جو

مغیص(مَ)
مغاص. درد شکم. قولنج. (از دزی ج 2 ص 604). و رجوع به مغاص و مغص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شده، ناپدید شده، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شدن، ناپدید شدن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
از حالی به حالی برگشته، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیص
تصویر محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریادرس، آنکه به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
بی ثبات و ناپایدار، قابل تغییر، دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
(مُغْ یَ)
بچۀ غیل خوار. مغال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ غیل خوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یا)
دارای غایت. (معجم متن اللغه). آنچه برای آن غایتی معین شده است و گویند غایت داخل در مغیا نیست. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، چیزی که قانون برای آن غایتی قرار داده باشد، چنانکه در مادۀ 227 دادرسی مدنی که می گوید: ’در صورتی که درخواست کننده تأمین تا ده روز بعد از صدور قرار تأمین دادخواست نسبت به اصل دعوی ندهد قرار تأمین را دادگاه به درخواست طرف مقابل ملغی می نماید’ و مقنن برای دادن دادخواست نسبت به اصل دعوی در فرض بالا روز یازدهم پس از صدور قرار تأمین را غایت قرار داده است و دادن دادخواست مزبور مغیا به غایت مذکور است. بحثی است در علم اصول در این گونه موارد که آیا غایت داخل در مغیاست یا نه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد)
مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رُوو)
فروگردیدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای کم آب. (ناظم الاطباء) ، موضع اجتماع آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مغیض الماء، محل گرد آمدن آب. ج، مغایض. (از اقرب الموارد) : به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخوانی. (ترجمه محاسن اصفهان) ، مدخل آب در زمین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح طب) موضع اجتماع فضول. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دومغیض کبد، مراره و طحال است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یَ)
مرد ثابت در غیل و در جنگل پاینده و درآینده. (منتهی الارب). مرد پایندۀ در غیل و جنگل و درآیندۀ در آن. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُغْ یِ)
زن که بچه را غیل خوراند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به خشم آورده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
موضعی است به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یِ)
تغییردهنده. دیگرگون کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ذلک بأن ّ اﷲ لم یک مغیراً نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم. (قرآن 53/8) ، ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُغْ یِ)
مغیبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مغیبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یَ)
از حالی به حالی برگردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته. (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 32).
- مغیر شدن، دگرگون شدن. تغییر یافتن. از حالی به حال دیگر درآمدن:
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 514).
- مغیر گردیدن، مغیر شدن:
همی تا بر قضای نیک و بر بد
نگردد حکم یزدانی مغیر...
عنصری (دیوان چ قریب ص 78).
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریاد رس بفریاد رسنده یاری کننده فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
لشکر غارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
در آب فرو رفتن آبفرویی، آبفروگاه، بالای ساغ جای فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیص
تصویر معیص
روییدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیص
تصویر مصیص
خاک نمناک، ریگ نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
((مَ))
پنهان شدن، مخفی گشتن، دور شدن، اختفاء، دوری، غیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
((مَ))
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
((مُ))
به فریاد رسنده، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ غَ یِّ))
تغییر دهنده، دیگرگون شونده، قابل تغییر، بی ثبات، بی دوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ غَ یَّ))
تغییر داده شده، دیگرگون گشته، از حالی به حالی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیص
تصویر محیص
((مَ))
نیزه جلا داده، خلاص، رهایی، گریزگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
((مُ))
غارت کننده، غارتگر
فرهنگ فارسی معین