جدول جو
جدول جو

معنی محیص

محیص((مَ))
نیزه جلا داده، خلاص، رهایی، گریزگاه
تصویری از محیص
تصویر محیص
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محیص

محیص

محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
محیص
فرهنگ فارسی عمید

محیص

محیص
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار

محیط

محیط
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
محیط
فرهنگ نامهای ایرانی