تغییردهنده. دیگرگون کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ذلک بِأن َّ اﷲ لم یک مغیراً نعمه أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بِأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم. (قرآن 53/8) ، ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. (ناظم الاطباء)
از حالی به حالی برگردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته. (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 32). - مغیر شدن، دگرگون شدن. تغییر یافتن. از حالی به حال دیگر درآمدن: خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ کز دست طبایع نشود نیز مغیر. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 514). - مغیر گردیدن، مغیر شدن: همی تا بر قضای نیک و بر بد نگردد حکم یزدانی مغیر... عنصری (دیوان چ قریب ص 78). رجوع به ترکیب قبل شود
جیش مغیر، لشکر غارت کننده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غارت کننده. (غیاث) : که حرم با هرچه دارم گو بگیر تا نگیرد حاصل من هر مغیر. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 402). این جوان زین جرم ضال است و مغیر کو مرا بگرفت تو او رامگیر. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 402). ، شتاب کننده. (غیاث). و رجوع به اغاره شود