پیغام فرستاده. (مهذب الاسماء). پیغام و کتاب که از شهری به شهری برند. (منتهی الارب) (آنندراج). مکتوب و رساله ای که از شهری به شهر دیگر حمل کنند. مغلغل. (ناظم الاطباء) : رساله مغلغله، رساله ای که از شهری به شهر دیگر برند و گویند: ابلغ فلانا مغلغله. (از اقرب الموارد)
پیغام فرستاده. (مهذب الاسماء). پیغام و کتاب که از شهری به شهری برند. (منتهی الارب) (آنندراج). مکتوب و رساله ای که از شهری به شهر دیگر حمل کنند. مغلغل. (ناظم الاطباء) : رساله مغلغله، رساله ای که از شهری به شهر دیگر برند و گویند: ابلغ فلانا مغلغله. (از اقرب الموارد)
شور و غوغا، داد و فریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا غلغله افتادن: شور و غوغا افتادن، داد و فریاد، هیاهو و آشوب برپا شدن غلغله انداختن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن غلغله فکندن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن، غلغله انداختن، برای مثال خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی چون فکن (امیرخسرو - لغتنامه - غلغله افکندن)
شور و غوغا، داد و فریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا غُلغُله افتادن: شور و غوغا افتادن، داد و فریاد، هیاهو و آشوب برپا شدن غُلغُله انداختن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن غُلغُله فکندن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن، غلغله انداختن، برای مِثال خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی چون فکن (امیرخسرو - لغتنامه - غلغله افکندن)
صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، صابئین، صابی، ماندایی، ماندائیان
صابِئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، صابِئین، صابی، ماندایی، ماندائیان
مغلغله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلغله شود، این کلمه در بیت زیر از عنصری که در دیوان چ دبیرسیاقی ص 57 و دیوان چ قریب ص 75 و در یادداشتی از مرحوم دهخدا آمده و غالیه مالیده معنی شده است، با توجه به کلمه غالیه پس از مغلغل و قرینۀ دیگری که در مصراع دوم این بیت (مسلسل مشک) وجود دارد نمی تواند مغلغل باشد، بلکه به گمان نزدیک به یقین مفلفل به معنی موی سخت مرغول است: مغلغل غالیه بر سیم و نقره مسلسل مشک بر ماه منور. عنصری. و رجوع به مفلفل شود
مُغَلغَلَه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلغله شود، این کلمه در بیت زیر از عنصری که در دیوان چ دبیرسیاقی ص 57 و دیوان چ قریب ص 75 و در یادداشتی از مرحوم دهخدا آمده و غالیه مالیده معنی شده است، با توجه به کلمه غالیه پس از مغلغل و قرینۀ دیگری که در مصراع دوم این بیت (مسلسل مشک) وجود دارد نمی تواند مغلغل باشد، بلکه به گمان نزدیک به یقین مفلفل به معنی موی سخت مرغول است: مغلغل غالیه بر سیم و نقره مسلسل مشک بر ماه منور. عنصری. و رجوع به مفلفل شود
درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). داخل کردن، یقال: غله و غلغله، اذا ادخله. (تاج العروس) ، غلغله در چیزی، داخل شدن در آن به رنج و سختی. (اقرب الموارد) ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نفوذ و تخلل آب در درخت، فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود
درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). داخل کردن، یقال: غله و غلغله، اذا ادخله. (تاج العروس) ، غلغله در چیزی، داخل شدن در آن به رنج و سختی. (اقرب الموارد) ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نفوذ و تخلل آب در درخت، فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج). غریو. غلغل: و غلغلۀ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عده الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغلۀ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352). از شوق مدیح تو چو حمام زنان است مغز سرم از غلغلۀ جوش معانی. قاآنی. - در غلغله آمدن، به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن: چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. رجوع به غلغل شود
شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج). غریو. غلغل: و غلغلۀ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عده الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغلۀ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352). از شوق مدیح تو چو حمام زنان است مغز سرم از غلغلۀ جوش معانی. قاآنی. - در غلغله آمدن، به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن: چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. رجوع به غُلغُل شود
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغارله و مغارلت در فارسی: همکامی کامستانی عشقبازی کردن معاشقه کردن، عشقبازی: (از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت) (لباب الالباب. نف. 52)، جمع مغازلات
مغارله و مغارلت در فارسی: همکامی کامستانی عشقبازی کردن معاشقه کردن، عشقبازی: (از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت) (لباب الالباب. نف. 52)، جمع مغازلات