مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)