قسمی ازخطوط عربی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خطی است که عربهای جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکی از اقسام آن طوری بود که از سفیدی وسط و اطراف آن هم حروف تشکیل می شد. (فرهنگ نظام) : نوشته برزه مفتون معقلی خطی است به جیب دلق که در این لباس شاهی کن. نظام قاری (دیوان ص 100)
قسمی ازخطوط عربی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خطی است که عربهای جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکی از اقسام آن طوری بود که از سفیدی وسط و اطراف آن هم حروف تشکیل می شد. (فرهنگ نظام) : نوشته برزه مفتون معقلی خطی است به جیب دلق که در این لباس شاهی کن. نظام قاری (دیوان ص 100)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار. - بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن. ، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار. - بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن. ، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
منسوب به مقله و ابن مقله، قسمی از تراش و اندام قلم منسوب به ابن مقله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به زمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان خوانند، یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند. (نوروزنامه ص 49)
منسوب به مقله و ابن مقله، قسمی از تراش و اندام قلم منسوب به ابن مقله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به زمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان خوانند، یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند. (نوروزنامه ص 49)
تابه ای که قلیه بریان کنند در وی. مقلاه. ج، مقالی. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء). مقلاه. (اقرب الموارد). و رجوع به مقلاه شود، غوک چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلاء. (اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلاء شود
تابه ای که قلیه بریان کنند در وی. مقلاه. ج، مقالی. (منتهی الارب) (آنندراج). تابه که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء). مقلاه. (اقرب الموارد). و رجوع به مقلاه شود، غوک چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلاء. (اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلاء شود
منسوب به عقل. هر امری که حس باطن را در آن مدخلیتی نباشد، آن را عقلی نامند، و این معنی بنا بر قول مشهور باشد. و گاه اطلاق شود بر چیزی که آن چیز و یا مادۀ آن به تمامی به یکی از حواس ظاهره ادراک نشود خواه جزئی از مادۀ آن چیز ادراک شده یا نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل حسی. و رجوع به عقل شود: نظر تیره در این راه نداند سر خویش ورچه رهبر بسوی عالم عقلی نظر است. ناصرخسرو. بحث عقلی گر در و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود. مولوی. - دلیل و حجت عقلی، برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد، در مقابل دلیل نقلی. (از فرهنگ فارسی معین) : ظاهری راحجت از ظاهر برم پیش عاقل حجت عقلی برم. ناصرخسرو
منسوب به عقل. هر امری که حس باطن را در آن مدخلیتی نباشد، آن را عقلی نامند، و این معنی بنا بر قول مشهور باشد. و گاه اطلاق شود بر چیزی که آن چیز و یا مادۀ آن به تمامی به یکی از حواس ظاهره ادراک نشود خواه جزئی از مادۀ آن چیز ادراک شده یا نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل حسی. و رجوع به عقل شود: نظر تیره در این راه نداند سر خویش ورچه رهبر بسوی عالم عقلی نظر است. ناصرخسرو. بحث عقلی گر در و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود. مولوی. - دلیل و حجت عقلی، برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد، در مقابل دلیل نقلی. (از فرهنگ فارسی معین) : ظاهری راحجت از ظاهر برم پیش عاقل حجت عقلی برم. ناصرخسرو
جمع واژۀ معلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلندیها. (غیاث) (آنندراج). مقامات بلند. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرفها. منزلتهای عالی: قطب معالی ملک محمد محمود آن ز همه خسروان ستوده به هر فن. فرخی. به عالی درگه دستور کوراست معالی از اعالی وز اسافل. منوچهری. بحمداﷲ معالی ایشان چون آفتاب روشن است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بنای معالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). واجب داشتم بعضی را از محاسن و معالی وی که مرا مقرر گشت بازنمودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 611). نه دیده معالی ترا گردون غایت نه کرده ایادی ترا گردون احصا. مسعودسعد. همه دعوی طالع میمونش در معالی بدیع برهان باد. مسعودسعد. و معالی خصال ملوک اسلاف... قبلۀ عزایم میمون داشته است. (کلیله و دمنه). صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه). و به قدر دانش از معالی خصال وی اقتباس کرده ام. (کلیله و دمنه). و بحمداﷲ ومنه ذکر معالی این دولت... شایع است و مستفیض و اسم آن سایر و منتشر. (کلیله و دمنه)... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر. (چهارمقاله). خاقانی از ادیم معالیش قدوه ای است آن قدوه ای که قبلۀخاقان شناسمش. خاقانی. صدر تو که کعبۀ معالی است جز قبلۀ انس و جان مبینام. خاقانی. مریم بکر معانی را منم روح القدس عالم ذکر معالی را منم فرمانروا. خاقانی. در ترقی درجات معالی و استجماع مآثر حمیده مؤبد و مخلد باد. (سندبادنامه). حق تعالی او را به خصایص ادب و میل به معالی رتب آراسته کرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 396). اگر در شرح معالی و معانی ذات معظم این خواجۀ مکرم و وزیر بی نظیر که بدان ممتاز است بسطی رود به استغراق اوراق به پایان نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 19). و چون به شرح حالات و ذکر مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی). ماییم ز عالم معالی اندی دو سه اندراین حوالی. عطار. و مبانی مکارم و معالی به وجود ایشان معمور. (جهانگشای جوینی). جاودان قصر معالیت چنان باد که مرغ نتواند که بر آن جای کند غیر همای. سعدی. نگویمت به تکلف فلان دولت و دین سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد. سعدی. نه هر کس این شرف و قدر و منزلت دارد که قصد باب معالی کنندش از اقطار. سعدی. گر شعر بوالمعالی حاصل نداشتی کی دادی از معالی او در جهان خبر. خواجه رشیدالدین. الملک قد تباهی من جدّه و جده یارب که جاودان باد این قدر و این معالی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 324). و رجوع به معلاه شود. - معالی امور، کارهای شریف و بزرگ. (ناظم الاطباء). مقابل خسایس امور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - دامت معالیه، پاینده باد بزرگواری او. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَعلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلندیها. (غیاث) (آنندراج). مقامات بلند. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرفها. منزلتهای عالی: قطب معالی ملک محمد محمود آن ز همه خسروان ستوده به هر فن. فرخی. به عالی درگه دستور کوراست معالی از اعالی وز اسافل. منوچهری. بحمداﷲ معالی ایشان چون آفتاب روشن است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بنای معالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). واجب داشتم بعضی را از محاسن و معالی وی که مرا مقرر گشت بازنمودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 611). نه دیده معالی ترا گردون غایت نه کرده ایادی ترا گردون احصا. مسعودسعد. همه دعوی طالع میمونش در معالی بدیع برهان باد. مسعودسعد. و معالی خصال ملوک اسلاف... قبلۀ عزایم میمون داشته است. (کلیله و دمنه). صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه). و به قدر دانش از معالی خصال وی اقتباس کرده ام. (کلیله و دمنه). و بحمداﷲ ومنه ذکر معالی این دولت... شایع است و مستفیض و اسم آن سایر و منتشر. (کلیله و دمنه)... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر. (چهارمقاله). خاقانی از ادیم معالیش قدوه ای است آن قدوه ای که قبلۀخاقان شناسمش. خاقانی. صدر تو که کعبۀ معالی است جز قبلۀ انس و جان مبینام. خاقانی. مریم بکر معانی را منم روح القدس عالم ذکر معالی را منم فرمانروا. خاقانی. در ترقی درجات معالی و استجماع مآثر حمیده مؤبد و مخلد باد. (سندبادنامه). حق تعالی او را به خصایص ادب و میل به معالی رتب آراسته کرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 396). اگر در شرح معالی و معانی ذات معظم این خواجۀ مکرم و وزیر بی نظیر که بدان ممتاز است بسطی رود به استغراق اوراق به پایان نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 19). و چون به شرح حالات و ذکر مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی). ماییم ز عالم معالی اندی دو سه اندراین حوالی. عطار. و مبانی مکارم و معالی به وجود ایشان معمور. (جهانگشای جوینی). جاودان قصر معالیت چنان باد که مرغ نتواند که بر آن جای کند غیر همای. سعدی. نگویمت به تکلف فلان دولت و دین سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد. سعدی. نه هر کس این شرف و قدر و منزلت دارد که قصد باب معالی کنندش از اقطار. سعدی. گر شعر بوالمعالی حاصل نداشتی کی دادی از معالی او در جهان خبر. خواجه رشیدالدین. الملک قد تباهی من جَدِّه و جده یارب که جاودان باد این قدر و این معالی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 324). و رجوع به معلاه شود. - معالی امور، کارهای شریف و بزرگ. (ناظم الاطباء). مقابل خسایس امور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - دامت معالیه، پاینده باد بزرگواری او. (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، چرخی. (ناظم الاطباء). - کبوتر معلقی، کبوتری که در هوا چرخ می زند. (ناظم الاطباء). کبوتری که در هنگام پرواز چون به ارتفاع مناسبی رسد به محور بالهای گسترده و بر مدار سر و دم خود چرخ می زند و این از محاسن کبوتر است
مأخوذ از تازی، چرخی. (ناظم الاطباء). - کبوتر معلقی، کبوتری که در هوا چرخ می زند. (ناظم الاطباء). کبوتری که در هنگام پرواز چون به ارتفاع مناسبی رسد به محور بالهای گسترده و بر مدار سر و دم خود چرخ می زند و این از محاسن کبوتر است
دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقله، یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، معاقل. (اقرب الموارد) ، تاوان و گویند دمه معقله علی قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقله، یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، معاقل. (اقرب الموارد) ، تاوان و گویند دمه معقله علی قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
علی بن شجاع بن محمد... مصقله بن هبیره شیبانی مصقلی صوفی، مکنی به ابوالحسن. از محدثان مشهور است و به عراق و حجاز و خراسان سفر کرد و درسال 442 یا 443 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
علی بن شجاع بن محمد... مصقله بن هبیره شیبانی مصقلی صوفی، مکنی به ابوالحسن. از محدثان مشهور است و به عراق و حجاز و خراسان سفر کرد و درسال 442 یا 443 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر