جدول جو
جدول جو

معنی مصادف - جستجوی لغت در جدول جو

مصادف
کسی یا چیزی که با دیگری رو به رو شود و برخورد کند، برخورد کننده، به هم رسیده، به هم برخورده
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
فرهنگ فارسی عمید
مصادف
(مُ دِ)
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی.
- مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. (از ناظم الاطباء). دچار خوردن.
- ، ناگهان یافتن. (ناظم الاطباء).
- ، تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز. (از یادداشت مؤلف).
، دچارشده و مقابل گشته، به هم رسیده، به هم برخورده، یافت گردیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصادف
برخورد کننده، روبرو شونده
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
فرهنگ لغت هوشیار
مصادف
((مُ دِ))
برخورد کننده، روبرو شونده
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
فرهنگ فارسی معین
مصادف
مقارن، همزمان، روبرو شونده، برخورد کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصارف
تصویر مصارف
مصرف ها، صرف و خرج کردن ها، جاهای صرف و خرج کردن، محل های خرج، جمع واژۀ مصرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
مصحف ها، نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب ها، قرآنها، جمع واژۀ مصحف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادر
تصویر مصادر
مصدرها، بازگشتن گاه ها، جای بازگشتن ها، محل صدورها، جمع واژۀ مصدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادم
تصویر مصادم
کسی یا چیزی که با دیگری به هم بخورد و صدمه وارد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
برخورد کردن وسیلۀ نقلیه با شخص یا چیزی، رو به رو شدن، به صورت غیرمنتظره با کسی یا چیزی برخورد کردن، حادثه، اتفاق غیرقابل پیش بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
مانند هم، یکسان، چیزی که عقب چیز دیگر و در ردیف او باشد، هم ردیف، در علوم ادبی مترادف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادفه
تصویر مصادفه
برخورد کردن با کسی، یافتن و دیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ بَ)
یافتن کسی را و دیدن. (منتهی الارب). یافتن کسی را و ملاقات کردن او را. (ناظم الاطباء). برخورد کردن با کسی. یافتن و دیدن. (آنندراج). یافتن. (تاج المصادر بیهقی). ملاقی شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مصادفه. مصادفه. رجوع به مصادفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ /دِ فَ / فِ)
مصادفه. ملاقات و مقابلی و روبرویی، دچارشدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصادفت
تصویر مصادفت
برخورد کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
کسی که پشت سر دیگری سوار مرکبی باشد، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
جمع مصرف، محل صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائف
تصویر مصائف
جمع مصیف، جاهای تابستانی آبراهه های گژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
کتابها و کراسه ها، قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصدر، برونیگاه ها سر چشمه ها کنش ها خاستگاه ها جمع مصدر: جاهای بیرون آمدن چیزها، مصدرها. یا اسما مصادر. اسم مصدرها. یا مصادر امور. وزیران و رئیسان ادارات
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رسان کوستار آنکه یا آنچه که با دیگری برخورد کند و صدمه زند، جمع مصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
دچار و روبرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مصادفه در فارسی: یافتن، دویدن، بر خورد کردن با این مانک در تازی نیامده برخورد کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
برخورد کردن، بهم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
((تَ دُ))
برخورد کردن، پیش آمدن، رخ دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
((مُ تَ دِ))
روبرو شونده، مقابل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
((مُ دِ))
هم معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادر
تصویر مصادر
((مَ دِ))
جمع مصدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحف
تصویر مصاحف
((مَ حِ))
جمع مصحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
((مَ رِ))
جمع مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
برخورد، پیشامد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
Coincidence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
совпадение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
Zufall
دیکشنری فارسی به آلمانی