جدول جو
جدول جو

معنی مشظ - جستجوی لغت در جدول جو

مشظ
(صَ یَ)
خار یا چوب درخستن در دست از سودن دست بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خار و چوب به دست درشدن از برمجیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). سودن خار یا چوب و خلیدن از آن چیزی در دست و خلیده شدن خار در دست کسی. (از ناظم الاطباء) ، به هم درخوردن هر دو شکم ران. (منتهی الارب). دو سرین به هم برخوردن و سائیده شدن. (ناظم الاطباء) ، پی پیدا شدن از گوشت ستور. (منتهی الارب). ظاهر و نمایان شدن پی آن ستور از گوشت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشظ
(مَ شِ)
آن که در دست وی خار یا چوب خلیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشی
تصویر مشی
(پسرانه)
نام نخستین مرد در فرهنگ ایران باستان، برابر با آدم در اسطوره های سامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشک
تصویر مشک
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشگ
تصویر مشگ
املای دیگر واژۀ مشک، پوست دباغی شدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشط
تصویر مشط
خرک، در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشا
تصویر مشا
حکمت مشاء، در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشدبرای مثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دم طاق ی... ی سفرها از مباحث مشاء / جلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک
تصویر مشک
مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود، آهوی مشک
مشک سارا: مشک خالص و بی غش، مشک ناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک
تصویر مشک
پوست دباغی شدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگه داری می کنند، خیک
کنایه از شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشی
تصویر مشی
راه رفتن، رفتار، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشگ
تصویر مشگ
املای دیگر واژۀ مشک، مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشق
تصویر مشق
آنچه دانش آموزان برای یادگیری بیشتر می نویسند، مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری، تمرین، تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَظْ ظَ)
راست ایستاد. (منتهی الارب) : جاء مشظظاً، آمد در حالتی که نرۀ او نعوظ کرده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ظَ)
آن که تعریض سخن به غیر قصد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
اخبار پنهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خبرهای پنهان و هر چیز نامعروف و مشکوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ظَ)
پاره از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشگ
تصویر مشگ
مشک. توضیح برای ترکیبات آن هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشی
تصویر مشی
روش و رفتن، رفتار، راه، طریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشق
تصویر مشق
تمرین، نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خیک، پوست گوسفند دباغی شده پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند. پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند. ماده ایست معطر ماخوذ از کیسه ای مشکین باندازه تخم مرغی یا نارنجی کوچک مستقر در زیر پوست شکم ومجاور عضو تناسلی جنس نر از آهوی ختایی. مشک تازه در موقع ترشح ماده ایست روغنی و بسیار معطر وبرنگ شکلات و لزج میباشد و در حالت خشک شده سخت و شکننده است و رنگش قهوه یی تیره مایل به سیاه و طعم آن کمی تلخ است و بویی تند دارد. در تجارت بدو صورت عرضه میشود: یکی مشکی که در کیسه مشک (نافه) است یعنی مشکی است که از نافه خارج نشده و پس از شکار وذبح آهوی ختنی نافه آنرا با مشک محتویش ببازار عرضه میکنند و دیگر مشکی است که از نافه خارج شده و کم و بیش امکان دارد با مواد خارجی آمیخته باشد، بدیهی است ارزش نوع دوم بسیار کمتر از نوع اولی است. مشک درعطر سازی ومعطرساختن برخی مشروبات الکلی گران قیمت بکار میرود مسک: فضل و هنر ضایع است تا ننمایند عود برآتش نهند و مشک بسایند. (گلستان) توضیح مولف غیاث گوید: اهل فارس بکسر میم واهل ماورا النهر بضم میم خوانند. در نسخه ترجمان البلاغه مکتوب بسال 507 ه ق. مشک بضم اول ضبط شده. چون اصل آن در سنسکریت و یونانی و لاتینی بضم میم است پس این تلفظ صحیح است از سوی دیگر چون در سریانی (مسکه) و در عربی (مسک) بکسر اول است پس بکسرهم صحیح میباشد چنانکه در فارسی در نسبت به مشک مشکی و مشکین بکسر تلفظ شود، زلف سیاه محبوب: دوارغوان خود از مشک زیرا بر مپوش، دوشنبلید من از لاله زیر ژاله مکن، (عثمان مختاری) یاطراز مشک. خط تازه دمیده: ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید مشک و دیبا را بقدر و قیمت اعلا کشید. (عثمان مختاری) یامشک چوپان. گیاهی است علفی و یکساله از تیره اسفناجیان دارای ساقه و شاخه های راست بارتفاع 15 تا 60 سانتیمتر که در نواحی بحرالروم (مدیترانه) و غالب نقاط ایران میروید. این گیاه برنگ سبز مایل به زرد با دمبرگ دراز در کناره برگها دارد. دانه اش تقریبا کروی و صاف است. سرشاخه های گل دار این گیاه بعلت دارابودن اسانس بوی مخصوص دارند. مشک چوپان در طب عوام بعنوان خلط آور مصرف میشود وبرای آن اثر ضد تشنج و نیرو دهنده و تسکین دهنده ضیق النفس ذکر شده است مسک الجن شقر مشک داش نزله اوتی ارطاماسیا ارطامسیا. یا مشک رومی. مریم یا مشک زمین. گیاهی است از تیره جگن ها که دارای ساقه زیر زمینی بسیار خوشبوی و معطر است و بطور خودرو در مزارع میروید سعد سعد کوفی طپلاق تپلاق مشت مشکک قرقرون مشک زیر زمین. یا مشک زیر زمین. مشک زمین. یا مشک سارا. مشک خلاص و بی غش: ... که با زیر دستان مدارا کنم ز خاک سیه مشک سارا کنم. (ظفرنامه یزدی) یا مشک سوده. مشک ساییده شده: بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین باغ گویی لعبتان جلوه دارد بر کنار. (فرخی) یامشک گل سپر. زلف که برچهره افتاده: چه سحرهاست که آن نرگس دژم داند، چه لعبهاست که آن مشک گل سپر دارد، (عثمان مختار)، خط تازه دمیده. یا مشک نافه. مشک خالص را گویند که از کیسه محتوی مشک گوزن ختایی بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت
تصویر مشت
گره کردن پنجه، قبضه، چنگ، ضربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشو
تصویر مشو
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
گزر از گیاهان سخن چین، گامبردار زبانزد فرزانی (اندیشه های فلسفی ایرانی) آنکه زیاد راه رود رونده، پیرو حکمت مشا، جمع مشائون مشائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشب
تصویر مشب
گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مشق بنگرید به مشق مشق اعم از چیز نوشتن بسیار و کارهای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشی
تصویر مشی
((مَ))
راه رفتن، روش، رفتار، خط مشی، راهی که در پیش دارند، خط سیر، روش شخصی در زندگی، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشک
تصویر مشک
((مَ))
مشگ، خیک، پوست گوسفندی که آن را قالبی کنده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشک
تصویر مشک
((مُ))
ماده سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشق
تصویر مشق
((مَ))
تمرین و ممارست برای بدست آوردن آمادگی و مهارت در کاری، فنی یا هنری، تمرین، سر، نمونه خط معلم خطاطی، نمونه، الگو، شب تکلیف درسی که شاگرد باید در خانه انجام دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشط
تصویر مشط
((مَ یا مِ یا مُ))
آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه، جمع امشاط، مشاط، خرک (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشخ
تصویر مشخ
((مَ))
مشق، اعم از چیز نوشتن بسیار، کارهای دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مِ))
جوی آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مَ))
انبوه، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت
تصویر مشت
((مُ))
پنجه دست که آن را جمع و گره کرده باشند
مشت نمونه خروار: کنایه از معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی) یک چیز (کل) از طریق مشاهده مقداری (جزیی) از آن به عنوان نمونه
فرهنگ فارسی معین