جدول جو
جدول جو

معنی مسوء - جستجوی لغت در جدول جو

مسوء
(صَ)
بی باک شدن. مس ء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسود
تصویر مسود
سرور، آقا، سید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
گوارا شده، روا و جایز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیء
تصویر مسیء
بدکردار، گناه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
صبور، شکیبا، ویژگی کسی که هر چه بخواهد بکند و کسی او را باز ندارد، خود رای، خیره سر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کسوء الشی ٔ، دنبالۀ آن چیز. ج، اکساء. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انس گرفتن و آرام یافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَءْ)
نعت تفضیلی از سوء. بدتر. بتر: در اسوء احوال، باسوءاحوال، در بدترین حالات. اسوءالقول الافراط.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن سگ، دور شدن سگ و رفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، دور شدن. (ترجمه علامۀ جرجانی) ، خیره شدن چشم. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وی)
آن که چیزی را هموار و برابر و راست میکند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وا)
هموار و برابر کرده شده و یکسان و صاف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : ثوب مسوی، جامۀ هموار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
نشان گذارنده، کسی که اسب خود به چرا بگذارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
اغواکننده. فریبنده. بی راه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مسولین: و آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسۀ شیطان مسوّل، و توهّم نفس امارۀ مخیل. (سندبادنامه ص 100)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
اغواشده. فریب خورده. بیراه کرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسک. پوست ها، یا بخصوص پوست های بزغاله ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
نشان و علامت گذاشته شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). داغدار، اسب به چرا گذاشته شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به چرا گذاشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ)
چوبی که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
جای دستبند دارای سوار دارنده دستبند: . . و ساق و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
جایز شده، روا، گوارا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسود
تصویر مسود
((مُ سَ وَّ))
سیاه کرده شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
((مُ سَ وَّ))
گوارا شده، جایز شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسول
تصویر مسول
((مُ سَ وِّ))
فریبنده و اغوا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساء
تصویر مساء
((مَ))
شبانگاه، اوّل شب، جمع امسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
((اَ وَ))
بدتر، بتر
اسوء احوال: در بدترین حالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مُ سَ و ُِ))
خیره سر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین