جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مسود

مسود

مسود
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار

مسود

مسود
فرزند مهتر (سیّد) زاینده یا فرزند سیه فام آورنده. از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مسود

مسود
سیاه شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیاه روی از غم و اندوه و رنج. (ناظم الاطباء). سیاه. (آنندراج) : و اًذا بشر أحدهم بالأُنثی ̍ ظل وجهه مسوداً و هو کظیم. (قرآن 58/16)
لغت نامه دهخدا

مسود

مسود
اختیارکننده و برگزینندۀ مهتر برای قوم، آن که سیاه میکند و با سیاهی نشان میکند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه کننده، آن که با سیاهی دوات می نویسد. (ناظم الاطباء). نویسنده.
- مسود اوراق، نویسندۀ ورق ها. (ناظم الاطباء).
- ، سوادکننده از اوراق. رونوشت بردارنده. کپیه کننده از اوراق
لغت نامه دهخدا

مسود

مسود
نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده. (از منتهی الارب). سیاه کرده شده. سیاه:
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است.
ابن یمین.
، نوشته شده، سیّد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مسود

مسود
روده ها که در آن خون فصد ناقه را پر کرده و سر آن بند کرده بریان نموده خوردندی در جاهلیت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مسعود

مسعود
نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
مسعود
فرهنگ نامهای ایرانی