معنی مسیء - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مسیء
مسیب
- مسیب
- آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
فرهنگ نامهای ایرانی
مجیء
- مجیء
- آمدن آمدن مقابل ذهاب: نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجیء و ذهاب. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
مریء
- مریء
- مری در فارسی سرخنای، گوارنده مری در فارسی: دو رو دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار