جدول جو
جدول جو

معنی مسدع - جستجوی لغت در جدول جو

مسدع
(مِ دَ)
به راه خود رونده یا هادی و دلیل و راه نما. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسدد
تصویر مسدد
راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن دارای سجع و قافیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبع
تصویر مسبع
مسمطی که هر بند آن هفت مصراع دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرع
تصویر مسرع
شتابنده، شتاب کننده، سریع، تیزرو، چست و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش
فرهنگ لغت هوشیار
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلع
تصویر مسلع
راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن با قافیه
فرهنگ لغت هوشیار
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقع
تصویر مسقع
سخنور زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
ششگوشه شش پهلو، پا آهو در ساختمان، ششلول، شش پایه (شش رکنی)، شش بندی در چامه سرایی دارای شش (رکن عضو و غیره) کرده، سطحی شش گوشه شش ضلعی، مسمطی است که هر بند آن دارای شش مصراع باشد، بیتی که اجزاء وزن در آن شش بار تکرار شود شش رکنی: چون فاع این فع را بر جزوی که پیش از آنست میفزایند و بیت مثمن را مسدس میگردانند... یاعرصه مسدس. جهان باعتبار شش جهت: وصدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصه مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. یا مسدس عالم (گیتی)، عرصه مسدس: از دم خلق تو در مسدس گیتی بوی مثلث بهر مشام بر آمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدد
تصویر مسدد
درست و راست
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه و هم چنین تسعید در واژه نامه های تازی نیامده نیکبخت سعادتمند نیکبخت: خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد. (منوچهری) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطع
تصویر مسطع
زبان آور، پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
شتابان، تیز رفتار پیک تیز رفتار شتاب کننده، تندرو، پیک تندرو قاصد تیز رفتار: مسعود... مسرعان بامیر خراسان دوانید که... ایشان را ازدیار خراسان بیرون کند، جمع مسرعین. یا مسرع چرخ. ماه قمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
((مُ دِ))
کسی که چیز تازه ای بیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبع
تصویر مسبع
((مُ بَ))
کودکی که هفت ماهه به دنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری به او شیر داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
((مُ سَ جَّ))
سخن با سجع و قافیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
((مِ مَ))
گوش، جمع مسامع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسعد
تصویر مسعد
((مُ سَ عَّ))
نیک بخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرع
تصویر مسرع
((مُ رِ))
شتاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسدس
تصویر مسدس
((مُ سَ دَّ))
شش پهلو، شش ضلعی، شش تایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسدد
تصویر مسدد
((مُ سَ دَّ))
استوار شده، محکم شده، مرد راست و درست، امر راست و درست و استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودع
تصویر مودع
((مَ وَ دَّ))
به امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
((مُ صَ دِّ))
دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود
مصدع اوقات شدن: باعث دردسر شدن
فرهنگ فارسی معین