جدول جو
جدول جو

معنی مستوضح - جستجوی لغت در جدول جو

مستوضح(مُ تَ ضِ)
دست بالای چشم نهاده نگرندۀچیزی تا دیده شود، آشکار کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راوی و مورخ. (ناظم الاطباء). رجوع به استیضاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستریح
تصویر مستریح
دارای آسایش، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوثق
تصویر مستوثق
دارای وثوق و اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه، مطلع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
مستلزم، ایجاب کننده، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حِنْ)
مستضحی. نعت فاعلی از استضحاء. رجوع به مستضحی و استضحاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جوجۀ سطبر شده. (از اقرب الموارد). چوزۀ سطبر و آگنده شونده، بخیل شونده به بخشیدن. (از منتهی الارب). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
آنکه بعد از وضو گرفتن بر شرمگاه خود آب بپاشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
کم کردن خواهنده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیضاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
ستم کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیضام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
حافر و سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
گرو گیرنده، استوان وثیقه گیرنده، وثوق دارنده مطمئن: از هرجاوهرمحل بقلمرو اشرف. . همایون ما. . می آیندبهمه ابواب مستظهر و مستوثق... بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
زشت بد زشت شمرده قبیح دانسته. زشت شمرنده قبیح داننده، جمع مستقبحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
با نمک نمکین نمکین یافته، نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکح
تصویر مستنکح
پیوند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
لازم و واجب دارنده، موجب، سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصلح
تصویر مستصلح
نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آماده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوضم
تصویر مستوضم
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوضح
تصویر متوضح
پیدا و آشکار، واضح و نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
((مُ تَ))
طالب استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
((مُ تَ ض))
شیرخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
((مُ تَ))
جای آسایش و راحت، مبال، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
((مُ تَ ض))
آگاه، مطلع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستوجب
تصویر مستوجب
((مُ جِ))
لایق، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
((مُ تَ بَ))
زشت شمرده، قبیح دانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره