معنی مستملح - فرهنگ فارسی عمید
معنی مستملح
- مستملح
- نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
تصویر مستملح
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مستملح
مستملح
- مستملح
- نعت فاعلی از استملاح. ملیح شمرنده کسی را. (از منتهی الارب). ملیح شمارنده یا ملیح یابنده کسی را یاچیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استملاح شود
لغت نامه دهخدا
مستملح
- مستملح
- نعت مفعولی از استملاح. ملیح. نمکین. (غیاث). رجوع به استملاح شود
لغت نامه دهخدا
مستملک
- مستملک
- آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
مستفلح
- مستفلح
- نعت فاعلی از استفلاح. فائز و ظافرو پیروز. (از اقرب الموارد). رجوع به استفلاح شود
لغت نامه دهخدا
مستمیح
- مستمیح
- نعت فاعلی از استماحه. عطا و بخشش خواهنده. (از اقرب الموارد) ، شفاعت خواهنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استماحه شود
لغت نامه دهخدا