جدول جو
جدول جو

معنی مستهزیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

مستهزیٔ
(مُ تَ زِءْ)
فسوس کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). مسخره کننده. (از اقرب الموارد). آنکه استهزاء کند. آنکه ریشخند کند. فسوسکار. فسوسی. افسوسی. طعنه زننده. و رجوع به استهزاء شود:
هر چه گوئی باز گوید که همان
می کند افسوس چون مستهزئان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستزید
تصویر مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِءْ)
نعت فاعلی از استبراء. برأت خواهنده از گناه یا از دین و وام، آنکه طلب عمق و نهایت چیزی را کند تا آن را دریابد و قطع شبهه از او کند، ترک جماع کننده تا حائض شدن زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاک کننده مجری از بول. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به استبراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
زایل کننده عقل و خرد و حیران و سرگردان کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کثیر و زیاد شمرنده عطا را، فاسد و تباه کننده مالی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهاثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که ’هیف’ و باد گرم زده شده و در نتیجه دچار عطش شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
تحقیرکننده و استهزاکننده و سبک شمرنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ تْ تِءْ)
از ’ه ت ء’، جامۀ پاره پاره و کهنه و فرسوده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهتؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِءْ)
گوشت نیک پخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِءْ)
مشک پر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِءْ)
جامۀ شکافته وکهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀ کهنه و فرسوده و دریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِءْ)
گوارنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوراک گوارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِءْ)
آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ خَ)
ممالۀ استهزاء:
نبود با ودیعت استحقار
نبود با شریعت استهزی.
ابوالفرج.
همی کند هنرش بر زمانه استخفاف
همی کند نسبش بر ستاره استهزی.
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِءْ)
یاری خواهنده. (از منتهی الارب). مستنصر. (از اقرب الموارد) ، عطا خواهنده. (از منتهی الارب). مستعطی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطِءْ)
نعت فاعلی از استبطاء. بطی ٔشمارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِءْ)
نعت فاعلی از استدفاء. لباس گرم پوشیده. (ناظم الاطباء). آنکه دفاء و جامۀ گرم پوشد. (اقرب الموارد) ، گرم کننده خود را بوسیلۀ جامه یا آتش و غیره. (اقرب الموارد). و رجوع به استدفاء شود، در عبارت ذیل از جهانگشای جوینی (چ طهران ص 4) می نماید که معنی کلمه توسعی دارد. مثلاً گرمی خواهنده در آغوش کسی و نظایرآن: هر مزوری وزیری و هر مدبری دبیری و هر مستدفئی مستوفیی. (جهانگشای جوینی چ تهران ص 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِءْ)
فسوس کننده و استهزأکننده و طعنه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
جمع واژۀ مستهزی ٔ (در حالت نصبی و جری). استهزاکنندگان. طعنه زنندگان. رجوع به مستهزی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
سپرده و کوفته یابنده چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
نعت فاعلی از استلباء. بزغاله که فله و آغز شیر را می خورد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به استلباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
نعت فاعلی از استکلاء. زمین بسیارگیاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استکلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
وبارسیده و مرگامرگی ناک یابنده جای را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِءْ)
کسی که در ادای وام خود مهلت می خواهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، به نسیه فروختن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استنساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِءْ)
نعت فاعلی از استنتاء. رجوع به استنتاء شود، دمل بسیار و هنگفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْبِءْ)
بازکاونده و تفتیش کننده خبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وا)
زایل شده عقل و خرد و حیران و سرگردان. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
استهزاء کننده، فسوسگر ریشخند کننده استهزاکننده فسوس کننده ریشخند کننده، جمع مستهزئین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
زیادت خواه زیاده طلب، گله مند شاکی رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتهزین
تصویر منتهزین
جمع منتهز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستهزء در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهزء
تصویر مستهزء
((مُ تَ زَ))
استهزا کننده، ریشخند کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
((مُ تَ))
زیاده طلب، رنجیده خاطر، گله مند
فرهنگ فارسی معین